پاتوق اهل نظر

پاتوقی برای اهل اندیشه و نظر

پاتوق اهل نظر

پاتوقی برای اهل اندیشه و نظر

به خاطر اختلاف با آموزگار استعفا دادم

خداداد فرمانفرماییان (سمت چپ) در کنار هویدا


گفت‌وگوی منتشرنشده با خداداد فرمانفرماییان – ۱

مجید یوسفی

تاریخ ایرانی: خداداد فرمانفرماییان، رئیس بانک مرکزی و رئیس سازمان برنامه و بودجه دوره پهلوی چهارشنبه گذشته در ۸۷ سالگی در لندن درگذشت. او یکی از پسران عبدالحسین میرزا فرمانفرما، شاهزاده قاجار و نخست‌وزیر احمدشاه بود که در بیروت و آمریکا درس خواند. او فارغ‌التحصیل دانشگاه هاروارد و کلرادو بود که در بازگشت به ایران، به کار در موسسه مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی مشغول شد. او در سازمان برنامه و بودجه از معاونت به ریاست رسید و ریاست بانک مرکزی را هم تجربه کرد. فرمانفرماییان که معاون مهدی سمیعی در بانک مرکزی بود، سپس جانشین او در آنجا و نیز سازمان برنامه و بودجه شد. گفت‌وگو با او درباره تجربه همکاری با سمیعی است که «تاریخ ایرانی» اکنون و پس از درگذشتش منتشر می‌کند.

 

***

 

جناب فرمانفرماییان شما از دوستان و همکاران سابق آقای سمیعی ـ رئیس اسبق بانک مرکزی و سازمان برنامه بودجه ـ بودید. ابتدا تقاضا داشتم یک تصویر شخصی و غیررسمی از ایشان ارائه دهید.


مهدی سمیعی از خانواده درجه یک آن زمان بود. من پدر و مادرشان را هم می‌شناختم. اولین باری هم که او را دیدم همان سال اول یا دومی بود که به ایران بازگشته بود. یادم هست که درباره سازمان برنامه ملاقات کردم و با او آشنا شدم. یک دوست مشترک هم داشتیم که فرنگی بود و در کشور خودش وزیر بود که قبل از من، مهدی را می‌شناخت که در آنجا مشاور بانکی بود و از قدیم آنجا بود. از همان موقع که من و مهدی با هم آشنا شدیم با هم جور بودیم، این دوستی ما همین‌طور ادامه داشت و کارهایی که می‌کردیم مشترک بود. من در سازمان برنامه بودم و او با ابوالحسن ابتهاج حشر و نشر زیادی داشت و او را خیلی خوب می‌شناخت. خیلی سال‌ قبل از من با او آشنایی داشت و ابتهاج هم به مهدی خیلی معتقد بود.

 

چرا؟

برای اینکه تقریباً او مهدی را بزرگ کرده بود. روز اولی هم که ابتهاج رئیس بانک ملی شد، این وجه مشترک وجود داشت که ما تازه‌ وارد سازمان برنامه شده بودیم و ابتهاج ما را آورده بود که دفتر اقتصادی را در آنجا ایجاد کنیم. مهدی را به هر حال من از آن موقع می‌شناختم و خیلی با برادر و خواهران من دوستی داشت و با فامیل‌های من هم به طور کلی آشنا بود. از روز اول که نمی‌توان فهمید یک آدم چطور هست، بنابراین سال‌ها طول کشید تا من به عمق مهدی سمیعی دست پیدا کنم. یک آدم نازنین و وطن‌پرست درجه یکی بود، هیچ‌ کس آن آرامش مهدی را راجع به وطن‌پرستی‌اش نداشت. در ذاتش یک خدمتگزار بود.



می‌گویند که آقایان ابتهاج و سمیعی با هم نسبت فامیلی داشتند.


شاید. چون فکر می‌کنم هر دو رشتی بودند. اما اینکه فامیل و به هم مرتبط بودند، اطلاعی از آن ندارم. من نمی‌توانم بگویم که این‌ها چطور با هم قوم و خویش بودند، به هر حال هر دو اهل رشت بودند و با هم بزرگ شده بودند و آشنای هم بودند.



می‌گویند که ابتهاج بنیانگذار سازمان بودجه و برنامه بود
. آیا می‌توان سمیعی را هم به عنوان بنیانگذار بانک مرکزی تلقی کرد؟


ابتهاج مقاله‌ای تحت عنوان نقشه اقتصادی در زمان رضاشاه نوشت. آن مقاله بعدها بسیار معروف شد. به گمانم دوره محمدعلی فروغی یا شخص دیگری بود. این مقاله به مدت‌ها پیش از تأسیس سازمان برنامه و بودجه بر می‌گشت. در این مقاله گفته بود که آنچه مملکت ما نیاز دارد یک نقشه و یک برنامه اقتصادی است که بدانیم داریم چه کار می‌کنیم. بعدها دیگران هم در مجلس در این باره صحبت کردند. آقای مشرف نفیسی اولین رئیس سازمان برنامه شد که قانون برنامه‌ریزی را گذاشت. اما ابتهاج تمام فکرش این بود.

 

در مستندات اقتصادی آمده است، همان اندازه که ابتهاج بنیانگذار سازمان برنامه و بودجه بود آقای مهدی سمیعی هم به عنوان پایه‌گذار بانک مرکزی شناخته می‌شود. من می‌خواهم بدانم این موضوع چقدر صحت دارد؟ آیا شما هم تأیید می‌کنید؟

این مقایسه‌ها خیلی دشوار است. فرانسوا کراکو یک بلژیکی بود که قانون لزوم ایجاد بانک مرکزی را مطرح و بعدها آن را تنظیم کرد. ولی اگر به‌ صورت مقایسه‌ای بخواهیم بگوییم بی‌تردید مهدی سمیعی چون سابقه بانکی زیادی داشت و نقش اساسی در شکل‌گیری آن ایفا کرد باید نقش ممتازی داشته باشد. به این جهت که در بانک ملی بود و بعدها رئیس مشترک بانک توسعه صنعت و معدن شد. بی‌شک مهدی سمیعی نقش اساسی در ایجاد بانک مرکزی ایفا کرد اما همانند ابتهاج در نظام برنامه‌ریزی نقشی نداشت. من معتقد به این ادعا نیستم. البته این مقایسه‌ها را خیلی خوب نمی‌توان گفت که کدام بیشتر یا کمتر بود، ولی در این شکی نیست که هر دو واقعاً یک لیدرشیپ واقعی بودند. سمیعی نقش مهمی در کمک به ایجاد بانک مرکزی داشت، کراکو هم در آن زمان خیلی به سمیعی کمک کرد.



چرا کراکو بیشتر از آقای سمیعی مشورت می‌گرفت؟

دلیل اینکه فرانسوا کراکو سراغ سمیعی می‌رفت این بود که مهدی سابقه خیلی خوبی در بانک ملی داشت و در آن زمان بانک ملی، بانک مرکزی ایران بود. ولی خب من خیلی در جلسات آن‌ها نبودم که توضیح زیادی داشته باشم.



* در یکی از سایت‌های معتبر اقتصادی خارج از کشور نوشته شده بود که بانک مرکزی ایران عاری از فساد و نسبتاً مستقل و به نحوی کارآمد بود که کمتر خللی در آن ایجاد می‌شد. این سایت، همه این‌ها را در آن زمان منتسب به کاریزمای مهدی سمیعی می‌داند. در مجموع شما تقریباً دو دهه با آقای سمیعی همکار بودید، ایشان را چطور دیدید؟ در معاشرت و کار حرفه‌ای چگونه عمل می‌کرد؟


سمیعی زمانی که آمد، کاشانی اولین رئیس بانک مرکزی بود. کاشانی وقتی به سازمان برنامه می‌آمد همیشه سر پول جنگ و دعوا داشت. من خودم هم عضو شورای بانک مرکزی بودم. آقای ابتهاج اصرار داشتند که من در آن جایگاه باشم. بعدها کاشانی خیلی اصرار کرد تا من قائم مقام او شوم، اما من اعتقادی به آن نداشتم. بیشتر اعتقاد داشتم دکتر مقدم از من بهتر می‌تواند کار کند. او آن زمان معاون منصور در وزارت بازرگانی بود و بعد هم قائم مقام بانک مرکزی شد. من اصرار داشتم که مقدم به مراتب خیلی بهتر از من هست و واقعاً هم همین‌طور بود. از لحاظ علم بانکداری، دانش پولی و بانکی، مقدم کارش این بود و درس آن را خوانده بود و در این مسائل خیلی وارد بود. مهدی آن زمان رئیس بانک تازه تأسیس توسعه صنعت و معدن بود. فراموش نکنیم که چنین پستی در آن زمان، یعنی در عمده محافل اقتصادی، گروه‌های مربوط به بانک مرکزی یا سازمان برنامه، همیشه حضور داشت. من هم مهدی را این‌طور شناختم و به او اعتقاد پیدا کردم. می‌آمد می‌نشست و با من و مقدم سر احتیاجات پولی بحث می‌کرد و اقداماتی که لازم بود انجام شود.



آقای سمیعی در مصاحبه تاریخ شفاهی هاروارد خاطره‌ای تعریف می‌کند
. می‌گوید یک روز به شاه گفتم اگر من و آقای خوش‌کیش در هر جای دیگر جهان زندگی می‌کردیم هیچ‌وقت چنین پست و مقامی به ما تعارف نمی‌کردند و این در ایران است که به ما پست ریاست بانک مرکزی یا بانک ملی را تعارف می‌کنند. بعد اشاره می‌کند که پیشنهاد من این است که آقای خوش‌کیش را شما به ریاست بانک سپه منصوب کنید. این استنباطی که آقای سمیعی از خودش دارد آیا شکسته‌نفسی است یا همین‌گونه بوده است؟


مهدی هیچ‌وقت بی‌خودی شکسته‌نفسی نمی‌کرد، بی‌خودی هم ژست نمی‌گرفت. مهدی خیلی آدم سرراست و صافی بود. با یک آرامش فوق‌العاده‌ای حرفش را می‌زد که کسی تصور نمی‌کرد مدعی چیزی باشد. این‌طور نبود که همه را بترساند، به هیچ وجه مهدی پافشاری به آن صورت نداشت، همیشه آرام بود و با زیردست‌ها و همکاران خود هم همین‌طور بود. ما همه به روحیه‌اش آشنا بودیم.



با شاه چگونه رفتار می‌کرد؟

ما شاه را زیاد دیدیم و رفت‌وآمد زیادی داشتیم، اینکه هر چیزی چطور به شاه گفته می‌شد این اولاً خیلی مهم بود. دوم اینکه در چه وضعی چنین حرفی را آدم ممکن است به شاه بزند، این‌ها را آدم باید روشن بکند و ببیند به اصطلاح در چه کانتکستی این حرف‌ها زده شد. من هیچ شکی ندارم که مهدی نسبت به همکاران خودش ازخودگذشتگی داشت مثل آقای خوش‌کیش. خوش‌کیش خیلی برای مهدی قابل احترام بود و او هم سمیعی را فوق‌العاده دوست داشت. او به اصطلاح همیشه برای حرف‌های سمیعی احترام قائل بود. مهدی وقتی با او صحبت می‌کرد حالت دستوری نداشت. به آرامی و انعطاف صحبت می‌کرد و طرف را به حرف‌های خودش معتقد می‌کرد. او یک انسان واقعی بود. سمیعی جلوی شاه هم فوق‌العاده آرام و مؤدب حرف می‌زد، ولی آرام آرام حرف‌هایش را هم می‌زد. به نحوی نمی‌گفت که شاه را ناراحت کند. لابد می‌دانید که پدربزرگ او وزیر دربار رضاشاه بود.

 

آقای فرمانفرماییان، ایشان دو دوره رئیس بانک مرکزی ایران بود. از این دو دوره، در کدام یک از این‌ها موفق‌تر عمل کرد؟

این دو دوره قابل مقایسه نیستند. دوره اول که زمان اسدالله علم بود که دو شرط گذاشت، شرط‌های خیلی معروف، یکی اینکه من باید حقوقم همان باشد که دکتر اقبال می‌گوید و دوم اینکه که من قائم مقام او بشوم. در واقع محکم نظرش را می‌گفت منتهی به روش خودش حرف می‌زد.


خاطره‌ای برای شما تعریف کنم. در زمان دکتر امینی، ما در سازمان برنامه بودیم. من جنگ و جدالی را آغاز کرده بودم و همه را سعی کردم قانع کنم که بودجه باید از وزارت دارایی به سازمان برنامه بیاید و باید کل برنامه‌ریزی دست سازمان برنامه باشد. من خیلی اصرار داشتم و این ـ سمیعی ـ بیچاره گرفتار من شد. یک مدت کوتاهی بعد از جنگ و جدال نمی‌دانم به دلیل فشار من بوده یا اینکه دکتر عقیلی به سازمان بودجه و برنامه آمده بود، بهنیا استعفا داد. در آن زمان همه می‌گفتند به دلیل همین مساله بودجه است. در زمان نخست‌وزیری اسدالله علم، عبدالحسین بهنیا وزیر دارایی شد و موقعی که مهدی سمیعی پیشنهاد کرد که من قائم مقام او بشوم، لازم بود که تصویب‌نامه را وزیر دارایی به هیات وزرا ببرد. بهنیا این پیشنهاد را در کشوی میز کارش گذاشت و درش را بست، من سه ماه منتظر جواب شدم. مهدی هم زیر بار نمی‌رفت. خیلی آرام می‌گفت من این قول را از علم گرفتم. به علم درباره من فشار می‌آورد. کوتاه نمی‌آمد. در واقع به یک اصولی پایبند بود و دست‌بردار هم نبود.



در نهایت آقای بهنیا پذیرفت؟

در زمان دکتر امینی من سر همین قضیه بودجه استعفا دادم، برای اینکه آموزگار را به سمت وزیر دارایی تعیین کرد. امینی به من گفته بود من وزیر دارایی معلوم نمی‌کنم، برای تصویب بودجه خودم تصویب‌نامه را برای مجلس می‌فرستم. یک دفعه دیدم که جهانگیر آموزگار وزیر دارایی شد، جهانگیر آموزگار هم از دوستان قدیمی ما بود، او را می‌دیدیم و با هم صحبت‌ها و جلسه‌ها داشتیم.


اما موضوع کشمکش من با بهنیا ادامه پیدا کرد. دکتر فرهاد رئیس دانشگاه تهران که از قوم و خویش‌های من بود، یک بار ناهاری ترتیب داد و عبدالله انتظام و سایر دوستان را هم دعوت کرد. من در آن میهمانی در جمع گفتم، بنده نیز همین کاری را که ایشان انجام داده‌اند انجام می‌دادم، به دلیل فشاری که وارد کردم تا بخشی از وزارتخانه به سازمان برنامه بیاید. آقای بهنیا در آن جمع پاسخی ندادند تا شنبه که هیات وزراء تصویب‌نامه را گذراند و بنده از آن زمان به‌عنوان قائم مقام آقای سمیعی منصوب شدم.



دلیل ممانعت آقای بهنیا چه بود؟

به این دلیل بود که در زمان دکتر امینی یکسری اختلافات بر سر این موضوع در سازمان به وجود آمد و من نیز برای انجام این کار بسیار فشار وارد می‌کردم؛ بنده معتقدم به همین دلیل ایشان استعفا دادند. دکتر امینی هم اعلام کردند تا زمانی که تصویب‌نامه تهیه نشود هیچ وزیری تعیین نخواهند کرد، به همین دلیل با کمک دکتر مقدم تلاش بسیاری برای تنظیم به موقع تصویب‌نامه صورت گرفت اما متاسفانه تصویب‌نامه در زمان تعیین شده برای ابلاغ مجلس آماده نشد؛ بنده مطلع شدم که آقای آموزگار به عنوان وزیر منصوب شدند؛ البته بنده اعتراض کردم که قرار بود تا تهیه تصویب‌نامه وزیر تعیین نشود و دلیل مخالفتم این بود که وزیر جدید نمی‌تواند نیمی از وزارت خانه را به سازمان برنامه بسپارد؛ دکتر امینی در حالی که سخت بیمار بود مدعی بودند که دیگر نمی‌توانند کاری انجام دهند و قدرتی ندارند. بعد ۳ ماه تلاش‌های دکتر فرهاد باعث شد که بنده به‌عنوان قائم مقام منصوب و ۶ سال در این منصب مشغول به فعالیت شوم.

 

به عنوان قائم مقام آقای سمیعی؟

بله، بنده هم به آقای سمیعی متعهد بودم. ایشان سابقه کاری خوبی داشتند، سابقه کاری در بانک ملی را داشتند اما ایشان را به خاطر مشکلاتی که با آقای [ابوالقاسم] خردجو به وجود آمد به بهانه تشکیلات کارمندان بانک ملی اصطلاحاً به خاطر ایجاد یک اتحادیه به کرمان تبعید کردند.

 

آقای سمیعی دو مرتبه رئیس بانک مرکزی ایران شدند؟

زمانی که بنده به مقام ریاست رسیدم، آقای سمیعی به عنوان رئیس سازمان برنامه منصوب شدند. در ابتدا ایشان به عنوان رئیس سازمان برنامه و بنده به عنوان قائم مقام منصوب شدم و دو سال در این منصب خدمت کردم که آقای سمیعی یک سال در سازمان برنامه بود و مشخص شد که ایشان نمی‌توانند به همان طریقی که در بانک مرکزی فعالیت می‌کردند به کارهای سازمان برنامه رسیدگی کنند. چون به دلیل مخالفت وزرا کاری را نمی‌توانستند پیش ببرند و به شدت ناراحت بودند، به همین دلیل از بنده تقاضا کردند که در پست ایشان خدمت کنم و ایشان در پست من مشغول به کار شوند و حتی با آقای هویدا نیز درباره این موضوع صحبت کرده بودند. در آن زمان آقای آموزگار وزیر دارایی بود. البته بنده زمانی که رئیس بانک مرکزی بودم اختلافات زیادی با آقای آموزگار پیدا کردم.

 

اختلاف شما به چه دلیلی بود؟

به خاطر پاداش و پرداختی کارکنان بود. حتی آقای آموزگار در شورا نیز برای پرداخت پاداش به کارکنان مخالفت کرد و یک ضربه‌ای برای من بود؛ زیرا در زمان آقای سمیعی این پاداش‌ها پرداخت شده بود اما در زمان من نمی‌خواستند پرداخت کنند. بنابراین پاداش‌ها در زمان بنده پرداخت نشد و ناچار شدم از اختیارات شخصی خویش استفاده کنم و پاداش‌ها را به کارکنان بپردازم؛ البته ایشان با من مخالفت کرد. به رغم این، زمانی که قرار شد من با آقای سمیعی جابه‌جایی پست داشته باشم، آقای آموزگار گفت که بهترین برنامه‌ریز به عنوان رئیس سازمان برنامه انتخاب شدند و بهترین رئیس بانک مرکزی به پست خویش بازگشتند.



در فاصله زمانی که آقای سمیعی رئیس بانک مرکزی بودند از حیث کیفیت کار چگونه بود و چه تفاوتی بین دوره اول ریاست آقای سمیعی با دوره دوم وجود داشت؟


در دوره دوم همکاری‌های بسیار نزدیکی بین بانک مرکزی و سازمان برنامه وجود داشت؛ البته این همکاری‌های نزدیک در زمانی که دکتر غلامرضا مقدم [در دوره ریاست دکتر کاشانی] قائم مقام بودند، نیز وجود داشت. زمانی که آقای سمیعی رئیس سازمان برنامه بودند همکاری‌ها بیشتر شد به دلیل اینکه تمام افراد در بانک ایشان را می‌شناختند و با وی همکاری می‌کردند؛ هر زمانی که آقای سمیعی در سازمان برنامه با مشکلات مالی روبه‌رو می‌شد از جانب بانک مرکزی آمادگی کامل برای پاسخ به درخواست‌های کمک آقای سمیعی بود و ایشان را حمایت می‌کردند زیرا می‌دانستند که آقای سمیعی بی‌مورد درخواست کمک نمی‌کند و برای انجام یک کار حتماً تحقیقات لازم را کرده است و راه‌حلی به جز درخواست از بانک مرکزی برای رفع مشکل خویش پیدا نکرده است؛ در کل در این زمان همکاری بین بانک مرکزی و سازمان برنامه قابل توجه بود. آقای سمیعی فقط یک سال در سازمان برنامه خدمت کردند که بنده در همان دوره رئیس بانک مرکزی بودم. البته آقای سمیعی علاقه بسیاری به کار در سازمان برنامه نداشت؛ به دلیل اینکه مسائل و حاشیه‌های سیاسی در سازمان برنامه بسیار بیشتر از کارهای بانک مرکزی بود. بانک مرکزی از مسائل سیاسی بسیار فاصله داشت؛ به‌ طور مثال هر روز ۶ وزیر به دلیل پیگیری اعتباراتشان به بانک مراجعه می‌کردند، بنده معتقدم که آقای سمیعی با وجود اینکه با تمام وزرا دوست بودند و آن‌ها از ایشان حمایت می‌کردند، اما طاقت و توانایی انجام این‌چنین کارها را نداشت. در حالی که در زمان من وضعیت به این‌گونه نبود، البته بنده همانند آقای سمیعی سکوت نمی‌کردم و اگر کسی اعتراضی می‌کرد پاسخ آن را می‌دادم، در حالی که آقای سمیعی این‌گونه نبودند. عدم منطق در تقاضاهای دولت از سازمان برنامه یک فشار کاری فوق‌العاده بر روی آقای سمیعی ایجاد می‌کرد که ایشان توانایی تحمل این فشارها را نداشت. شیوه کارها در بانک مرکزی متفاوت بود و کارها بسیار به کابینه ارتباط پیدا نمی‌کرد. آقای سمیعی کارمندان سازمان برنامه را به خوبی نمی‌شناخت و فقط عده معدودی را که در گذشته با آن‌ها مرتبط بود را می‌شناخت؛ همین عدم شناخت و تجربه کاری که در بانک داشت باعث خستگی آقای سمیعی شده بود. کارمندان بانک خیلی بیشتر به نظرات آقای سمیعی احترام می‌گذاشتند و از ایشان تبعیت می‌کردند، در حالی که در سازمان برنامه بدین‌گونه نبود. در بانک یک آرامشی حاکم بود که در سازمان برنامه به‌هیچ‌وجه وجود نداشت و در سازمان برنامه روزانه حداقل یک نفر یا یک وزیر به سازمان برای اعتبارش مراجعه می‌کرد و مشکلاتی را پیش می‌آورد، یا اختلافاتی با ارتش وجود داشت؛ در حالی که در بانک مرکزی این مشکلات وجود نداشت و تنها با وزیر دارایی در ارتباط بودیم.

 

بخش دوم گفت‌وگو بزودی منتشر می‌شود...

یکشنبه 29 آذر 1394 

"تاریخ ایرانی"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.