یکشنبه 22 آذر 1394
شاید بهتر باشد ما هم به جرگه روستاگردان بپیوندیم؛ مگر غیر از این است که روستاهای ایران در کنار داشتن زیباترین فضا، خونگرم ترین و ساده دل ترین مردمان را در خود جای داده اند؟
روستا یعنی جریان زندگی، تلاش بی وقفه، شاکر بودن و چشم به آسمان داشتن؛ روستا رگ حیات هر کشوری است؛ رگ هایی که خون تولید در آن جاری است و تداوم حیات هر روستا تضمینی است برای حیات کل کشور. روستا هنوز هم تداعی کننده عشق و صفا و صمیمیت است، همدلی مردم، هم صدایی همه و پاکی و بی ریا بودن.
در روستا، هیچ کوچه ای به درهای بسته ختم نمی شود و هیچ بن بستی از چشم کوچه ها پنهان نمی ماند. در باغ های اینجا، هیچ غنچه ای از ترافیک نسیم دلگیر نمی شود و هیچ بادی از گرده های مسافر امان نمی گیرد.
هوای خوش و بوی گل و تا چشم کار می کند سبزه و درخت؛ یک روستا، سرشار از حس و حال خوش و پر از شادابی است. با این همه آرامش و نشاط، اگر نخواهیم لااقل ساعاتی را در فضای دل انگیز روستا سپری کنیم، به نوعی کم آورده ایم. به خصوص از این پس که روستاها در تنهایی نفس می کشند. شاید بهتر باشد ما هم به جرگه روستاگردان بپیوندیم؛ مگر غیر از این است که روستاهای ایران در کنار داشتن زیباترین فضا، خونگرم ترین و ساده دل ترین مردمان را در خود جای داده اند؟
با این وصف، درنگ جایز نیست و تنها یک نکته می ماند؛ این که آیا روستاها و روستاییان، باز هم آماده پذیرایی از این میهمانان ناخوانده خود هستند، یا نه؟ در روستاها، شادی ها و غم ها تقسیم می شوند. آدم های روستا به هم نزدیک ترند و آنجا که همسایه از حال همسایه خبر دارد؛ آدم هایی که همیشه در جست و جوی زندگی آرام و به دور از ازدحام شهرها هستند، تصویری شاعرانه از روستا در ذهن خود دارند و برای همین است که خیلی وقت ها می گویند خوشا به حال این روستا؛ روستایی که خبر از بوق های پی در پی ماشین ها و هیاهوی شهرنشینی ندارد.
سفر به روستای فلفلی در کویر سبزوار
یکی از نمودهای کهن روستای فرومد، «مسجد جامع» آن است؛ بنایی شگفت انگیز که هر بیننده ای را به حیرت وا می دارد. اگر به این روستا سفر کردید، یقین بدانید که عظمت این بنا چنان خواهد بود که ناخودآگاه برای دیدار از این مسجد خواهید شتافت.
گفته می شود مسجد جامع «فرومد» سبزوار که به لحاظ معماری نیز جایگاهی ویژه دارد، روی بقایای یک آتشکده بنا شده است. کمتر روستایی را در ایران می توان یافت که دو چهره برجسته؛ یکی در ادبیات و دیگری در تاریخ داشته باشد، اما روستای «فرومد» این ویژگی را داراست.
«ابن یمین فریومدی» شاعر قطعه سرای اواخر قرن هفتم و هشتم هجری و «شیخ حسن جوری» از رهبران نهضت سربداران، هر دو از همین خطه هستند و مزارشان نیز در همین جاست. اگر بتوانید در خانه اهالی باصفای فرومد، شب را به صبح برسانید که فوق العاده است، اما اگر می خواهید شب در هتل اقامت کنید، پیشنهاد ما رفتن به نزدیک ترین شهر بزرگ پیش روی تان، یعنی سبزوار است که از جاده اصلی شاهرود- سبزوار، حدود 54 کیلومتر فاصله دارد.
به گزارش برترینها، بنا بر فصلی که به فرومد سفر می کنید، می توانید انار، انگور، انجیر، گردو، توت، شاتوت، فلفل قرمز و گیاهان دارویی چون مرزه و شیرین بیان را از اینجا به خانه ببرید، هرچند فلفل قرمز، کنجد و ادویه به عنوان سوغات شاخص این روستا به حساب می آید. چند سال است که «فرومد» به مرکز کشت فلفل ایران تبدیل شده است. هم چنین ناگفته نماند که زیلوبافی هم مهم ترین صنعت دستی فرومد است و می توانید نمونه ای از زیلوهای آن را به یادگار داشته باشید.
روستای «خماط» سرزمین اسطوره ای
اگر ساکن جنوب کشور یا مسافر شوش هستید، دهکده قدیمی «خماط» را از دست ندهید؛ جایی که در آن آرامگاه بزرگ دانیال نبی قرار دارد.
نام خماط از واژه ای عربی می آید. دهخدا آن را «بریان کننده گوشت» معنی کرده و بیشتر ساکنان آن عرب زبان هستند. از معنای نام این روستا می توانید بدانید که چه جای گرم و سوزانی است! خماط 20 کیلومتر از سمت جنوب با اندیمشک و 40 کیلومتر از شوش فاصله دارد، آن هم از سمت شمال.
شاید نام این روستا برای خیلی ها ناآشنا باشد، اما آثار تاریخی اینجا بسیار شهره اند؛ در نزدیکی روستای خماط، آثار تاریخی متعددی وجود دارد که یکی از آنها «معبد زیگورات چغازنبیل» است. این معبد که درست در کنار روستا خودنمایی می کند، 1300 سال قبل از میلاد مسیح بنا شده است. مورخان، آن را به دوره عیلامیان منسوب کرده اند و چنانچه نقل شده، یک پادشاه عیلامی به نام «ونتاش گال» دستور ساخت آن را داده است.
نمای خارجی معبد از جنس کاشی و آجرهای لعابدار به رنگ های آبی، سبز و زرین فام است. این بنا در 7 طبقه ساخته شده و انگار این عدد 7 در آن ایام نیز قداست داشته است. البته شاید!
سرزمین اسطوره ای «خماط» که مکان زایش فرهنگ و تمدن بوده، به غیر از میراث باستانی، جاذبه های معنوی زیادی برای مسافران دارد؛ موسیقی محلی عربی یکی از آنهاست. موسیقی به طور شگفت انگیزی در میان مردم خماط رواج دارد، به ویژه در جشن ها.
گذرتان اگر به خماط افتاد، سری هم به مناطق حفاظت شده دز و کرخه بزنید و چشم انداز مزارع نیشکر هفت تپه در میان آب و پوشش گیاهی متنوع این منطقه را نیز ببینید. خماط، جایی است که در آن، نیشکر در کنار درختان اوکالیپتوس روییده و درخت کُنار و زبان گنجشک هم این روستا را زینت داده اند.
شب مانی در روستای 5 هزار ساله
روستای «شال» در جنوبی ترین نقطه استان اردبیل، با آب و هوای مطبوع و خنک و باغات و درختان میوه، این روزها پذیرای گردشگران مناطق مختلف کشور است و هنوز رنگ و بوی تمدن و فرهنگ کهن را در خود جای داده است.
«شال» به فاصله 44 کیلومتری از شهرستان خلخال و در مسیر منتهی به ماسوله، با قدمتی بیش از 5 هزار سال در بخش شاهرود خلخال واقع شده و در این فصل زیبای پاییز، جاذبه های طبیعی و کهن آن واقعا دیدنی است. در لحظه ورود به روستای شال، سرسبزی و باغات میوه، چشم هر بیننده ای را خیره می کند.
جالب این است که از بلندای کوهسار زیبای «پلنگا» و ارتفاعات قله شاه معلم، می توان زیبایی این روستا را عین کف دست دید و لذت برد. وجود چشمه سارهای کهن از جمله «شیران چشمه» در بالادست روستای شال، جاذبه های آن را دوچندان می کند.
گشت و گذار اهالی روستا با لباس محلی و کلاه های زیبای موسوم به «شال» بر سر مردان روستا، نشان دهنده ارتباط فرهنگی اهالی این دهستان با روستاهای حاشیه شهرهای استان گیلان است. این ارتباطات در پوشش اهالی روستا نیز تاثیر گذاشته و لباس روستاییان «شال» به شکل بسیار زیبا و خیره کننده، نظر هر بیننده ای را جلب می کند. اهالی «شال» هم مانند سایر تات نشینان کشور، به زبان شیرین تاتی، از زبان های باستانی ایران صحبت می کنند.
قلعه و امامزاده و چنار 800 ساله
برخلاف آنچه خیلی از ما فکر می کنیم. جاذبه های گردشگری اطراف تهران فقط به فشم و لواسان و جاده چالوس محدود نمی شوند. در حومه تهران، نقاط دیدنی و جاذبه های فراوانی هست که در کمتر از یک ساعت می توان به آنجا رفت و ساعت های خوبی را سپری کرد.
از جمله روستاهای دیدنی و تاریخی اطراف تهران، اگر کمی آن طرف تر از کرج پیش بروید، روستای «خور» و دیدنی های آن را خواهید دید. روستای «خور» در نزدیکی شهر هشتگرد قرار دارد و علاوه بر طبیعت زیبا، دارای پیشینه تاریخی هم هست.
از دیدنی های این روستا و منطقه اطراف آن می توان به امامزاده سلیمان (ع)، تپه ها و دره دو چنار، امامزاده برچشمه یا زبیده خاتون، برج و باروی قلعه خور و از همه مهم تر، چنار 800 ساله اش اشاره کرد.
در ناحیه «زرچه گانی» که به چنارتپه مشهور است، درختان کهنسال و بزرگی از گونه چنار دیده می شود که بسیار زیبا و دیدنی است. در نزدیکی محوطه مسجد جامع نیز چناری 800 ساله وجود دارد که به عنوان سندی زنده، از تاریخی بودن منطقه حکایت می کند. بنا به بررسی های انجام شده، یکی از برج های این قلعه تا سال 1340 نیز پابرجا بوده که متاسفانه امروزه بخشی کوچک از آن باقی مانده است.
فاصله تهران تا روستای خور، فاصله مناسبی برای یک گشت و گذار چند ساعته و فرح بخش است. فقط کافی است تا کرج رانندگی کنید. سپس به سمت جاده چالوس بپیچیده و در 17 کیلومتری شهر کرج از جاده انحرافی خور به طول 5 کیلومتر، به این روستای خوش آب و هوا برسید.
«سنگ تراشان» در زیر دریای از ابر
روستای «سنگ تراشان» در حوالی خرم آباد و در محدوده آبشارهای «نوژیان» و «وارک» واقع شده است که به ماسوله لرستان شهرت دارد؛ روستایی پلکانی با مناظر طبیعی بسیار زیبا که در بیشتر اوقات سال، مقصد بسیاری از گردشگران است.
دره ای که در پایین دست این روستا قرار دارد. بعد از بارش هر باران، مملو از توده های عظیم و پیوسته ابر می شود؛ به صورتی که در پایین دست روستا، صحنه ای بی بدیل به شکل دریایی از ابر پدید می آید و جلوه ای خاص به منطقه «سنگ تراشان» می بخشد که از پدیده های نادر طبیعت ایران به شمار می رود؛ اما آنچه روستای سنگ تراشان را در بین محافل علمی مطرح کرده است، وجود یک محوطه باستانی است که سال 1382 در حاشیه شمالی این روستا، سایت ارزشمندی از دفینه های مفرغی مربوط به عصر آهن کشف شد و حیرت باستان شناسان را برانگیخت.
این اشیای نفیس مفرغی که قدمت آنها به هزاره اول پیش از میلاد می رسد، از جمله کم نظیرترین گنجینه های مفرغی جهان به شمار می آیند که تاکنون 6 فصل مورد کاوش باستان شناسی قرار گرفته است. برخی از اشیای شاخص حاصل از کاوش محوطه «پاتخت» سنگ تراشان، هم اکنون در موزه قلعه فلک الافلاک خرم آباد در معرض بازدید گردشگران قرار دارد.
«شاه شهیدان» بر بلندای دیلمان گیلان
در منتهی الیه جاده سیاهکل به دیلمان و در فاصله 20 کیلومتری خورگام- بردسر، روستایی زیبا به نام «شاه شهیدان» قرار دارد که هر ساله در بقعه دو تن از نوادگان امام سجاد (ع) این روستا، مراسم خاصی برگزار می شود.
با توجه به ارتفاع نسبتا زیاد شاه شهیدان، با ورود به این روستا، مناظر زیبا و بی بدیلی از دیلمان و جلگه گیلان در معرض دید قرار می گیرد. صخره بلند اسپهبدان نیز با چشم اندازی زیبا و منحصر به فرد، در ضلع غربی روستا قرار دارد. با صعود به بالای این صخره، تمام مناطق جلگه ای گیلان مشاهده می شود.
شاه شهیدان همچنین یکی از مسیرهای صعود به قله درفک به ارتفاع دو هزار و 730 متر است. این مسیر با ترکیبی از کوه، مراتع سرسبز و جنگل های پوشیده از درخت، یکی از مسیرهای جذاب برای کوهنوردان جهت صعود به قله درفک محسوب می شود.
بقعه متبرکه شاه شهیدان، مزار مطهر امامزادگان محمد و هادی (ع) است که در این روستای زیبای کوهستانی قرار دارد. براساس باورها و اعتقادات مذهبی، هرساله، مراسم سنتی و مذهبی «علم واچینی» با حضور ده ها هزار نفر از علاقه مندان، در پیرامون امامزاده، با شکوه بی نظیری برگزار می شود.
براساس روایات، مراسم علم واچینی از قدیم الایام و زمانی که مردمان روستا برای ییلاق به این روستا می آمدند، برگزار می شد. این مراسم بیشتر به این علت بود که در فصل سرما، امکان حضور در «شاه شهیدان» امکان پذیر نبود. امروزه نیز مراسم «علم واچینی» در روزهای محرم هر سال در این روستا برگزار می شود.
همنشینی با یوز و زاغ بور در «قلعه بالا»
شاهرود، نزد زائران امام رضا (ع) بیشتر به عنوان یک شهر بین راهی که در میانه راه تهران- مشهد قرار گرفته، شناخته شده است. اغلب مسافران، از خشکی مسیر سفرشان پس از گذشتن از شاهرود تا رسیدن به سبزوار گله دارند، اما کمتر مسافری می داند که دشت خارتوران و زیستگاه یوز ایرانی در همین مسیر واقع شده است.
کافی است از شهر میامی به سمت بیارجمند بپیچید و از آنجا راهی روستای «قلعه بالا» شوید تا بتوانید در آنجا، هم گورخر و هم یوز ایرانی را به چشم ببینید، ضمن این که گذراندن یک روز خوش با مردمان کویر و رفتن به پارک ملی توران، می تواند این بخش کسل کننده را به یکی از هیجان انگیزترین مسیرهای سفر تبدیل کند.
«قلعه بالا» به واسطه قرار گرفتن در یک موقعیت جغرافیایی بی نظیر و همچنین به واسطه ساختار و شکل پلکانی ویژه اش، جزو روستاهای هدف گردشگری محسوب می شود؛ روستایی که سراسر آن با سنگفرش پوشیده شده است. کسانی که تجربه حضور در ماسوله یا شهرهای هدف گردشگری را داشته باشند، با ورود به قلعه بالا مشاهده می کنند که این روستا نیز چیزی از روستاهای سرشناس کم ندارد، جز این که به واسطه گمنامی و حضور کمرنگ گردشگران در این روستا، از شلوغی و همهمه خبری نیست؛ امکانات «قلعه بالا» به واسطه همین سابقه اندک حضور در لیست روستاهای هدف گردشگری مانند همتایان خود، زیاد نیست و تنها منحصر به خانه های روستایی است که با میهمان نوازی مثال زد.
آمیختگی مناظر زیبای کوهستانی و چشم اندازهای اغواکننده سراب های کویری، از جلوه های کم نظیر طبیعت روستای قلعه بالا است. همچنین جشنواره سالانه، «قلعه بالا» که در آبان ماه برگزار می شود و از معروف ترین جشنواره های این روستا است، جشن «سفر به زیستگاه زاغ بور» و جشن «سفر به توران» نام دارد که گامی هرچند کوچک، اما موثر در شناخت قابلیت های منطقه بی بدیل خارتوران به شمار می رود.
«پیربالا» در حصار دامنه «میشو»
«پیربالا» یکی از روستاهای معروف و زیبای مرند، مانند بسیاری از روستاهای این منطقه، در دامنه کوه «میشو» قرار دارد و همچون دیگر روستاهای کوهستانی، شکل پلکانی دارد.
علاوه بر این که پیربالا به دلیل قرار گرفتن در میان یکی از دره های میشو، حالتی مانند یک بیضی فرورفته دارد، از دو طرف در دامنه های بسیار زیبا محصور شده است؛ دامنه شمالی، کوهستانی تر و دامن جنوبی، سرسبزتر و پردرخت تر است. برای رسیدن به این روستا باید از سه راهی مرند وارد جاده سمت چپ شوید و حدود 20 کیلومتر به سمت جنوب بیایید. جاده به موازات دره ای از دره های کوه میشو کشیده شده و شما به ترتیب از روستاهای انامق، محبوب آباد و عیش آباد عبور می کنید تا به روستای «پیربالا» برسید.
به جز بافت پردار و درخت و باغ های روستا، چند دیدنی ویژه در پیربالا وجود دارد. یکی از آنها گورستان قدیمی روستاست که در بالادست روستا واقع شده و مدفن «شیخ پیربابا بن برالدین» است. مسجد تاریخی و چند خانه قدیمی را هم در این روستا می بینیم، اما آنچه باعث شده نام این روستا به عنوان یکی از روستاهای مهم گردشگری استان آذربایجان شرقی مطرح شود، آبشار معروف و زیبایی است که نام این روستا را معروف کرده است. این آبشار در نزدیکی روستا و در امتداد مسیر رودخانه و در دره های میشو قرار دارد که برای دیدن آن باید با پای پیاده از دره رودخانه عبور کنید. برای این کار به کفش راحت و سبک، یک بطری آب و خوراکی های پرانرژی نیاز دارید.
یک روز با آفتاب کویر همسفر شوید!
اهل کوهنوردی هستید یا کویرگردی؟ یا شاید اهل طبیعت گردی هستید و می خواهید
چشمه سارهای جدید را کشف کنید؟ خب، همه اینها را در یک روستای کوچک و
باصفا می توانید تجربه کنید، آن هم در نزدیکی یکی از قدیمی ترین و توریست
پذیرترین شهرهای مرکزی کشور.
اگر برای سفر به اصفهان در حال برنامه ریزی هستید، توصیه می کنیم یکی دو روز از سفرتان را به روستای آبگرم اختصاص دهید؛ روستایی که در 30 کیلومتری شهرستان خور و بیابانک قرار دارد. خور و بیابانک را هم که باید بشناسید. این منطقه در حاشیه جنوبی دشت کویر قرار دارد و یکی از بهترین مناطق گردشگری خشک ایران به حساب می آید که دیدن آن برای یک بار هم که شده، لازم است.
روستای آبگرم، همان طور که از نامش پیداست، چندین چشمه آبگرم دارد که هر کدام از آنها برای درمان بیماری های پوستی، عضلانی و حتی بیماری های قلب و عروق بسیار مفید است. اگر گذرتان به آبگرم افتاد، فراموش نکنید که تا غروب آفتاب در روستا بمانید، چون این روستا 1079 متر از سطح دریا بالاتر است و همین باعث شده که غروب آفتاب تا آخرین لحظات در آن قابل تماشا باشد.
روستای آبگرم، همان طور که از نامش پیداست، چندین چشمه آبگرم دارد که هر کدام از آنها برای درمان بیماری های پوستی، عضلانی و حتی بیماری های قلب و عروق بسیار مفید است. اگر گذرتان به آبگرم افتاد، فراموش نکنید که تا غروب آفتاب در روستا بمانید، چون این روستا 1079 متر از سطح دریا بالاتر است و همین باعث شده که غروب آفتاب تا آخرین لحظات در آن قابل تماشا باشد.
پا به پای عطار نیشابوری در مسیر «خرو»
«دره ای است در میان کوه نیشابور و طوس و چون از این شهر به طوس راهی شوند، راه بر سر این دره است و آبی بس زلال در آن دره فرود می آید و در رود جاری می شود»؛ این چند نکته را در آثار تاریخی نیشابور و روستاهای زیبا و قدیمی آن می خوانید.
اگر می خواهید در این سفر، هم آثار تاریخی ببینید، هم از زیبایی های طبیعت لذت ببرید، هم با صنایع دستی منحصر به فرد ایرانی آشنا شوید و هم با دست پر از سفر برگردید، ما هم مثل «عطار نیشابوری» در «تذکره الاولیا»، روستای «خَرو» نیشابور را به شما پیشنهاد می کنیم؛ روستایی تاریخی با محله هایی قدیمی به نام های «خرو علیا» و «خرو سفلی» که ده ها جاذبه طبیعی مانند آبشارها دل انگیز و باغات مفرح و زیبا دارد.
در بافت تاریخی روستای «خرو» نیز می توانید معماری صد سال پیش ایران را از نزدیک ببینید. ارتفاعات سرسبز خرو و آبشارهای روستا هم گوشه ای از طبیعت دیدنی کوهپایه بینالود را به نمایش می گذارند. فصل بهار و پاییز، یکی از بهترین فصل ها برای رفتن به این روستای تاریخی است، اما در فصل های بارندگی، همیشه مراقب سیلاب ها باشید؛ در این زمان، حتی در آفتابی ترین روز سال هم ناگهان می توان شاهد بارش باران سیل آسا بود؛ بنابراین از چادر زدن در کنار رودخانه «خرو» پرهیز کنید و یادتان باشد که حتما قبل از ورود به باغ ها، از صاحبانشان اجازه بگیرید.
مسیر رسیدن به روستای خرو بسیار ساده است. از مشهد به نیشابور و 20 کیلومتر مانده به شهر، به ابتدای راه «خرو» می رسید که در سمت چپ جاده قرار دارد. از حاشیه جاده تا روستا 6 کیلومتر راه است. همچنین می توانید از سواری هایی استفاده کنید که در ایستگاه «پنجراه» نیشابور صف کشیده اند تا مسافران را به روستای «خرو» برسانند. ایستگاه مینی بوس های «خرو» هم در حاشیه «میدان بار» نیشابور قرار دارد.
«جهان نما» دهکده ای نزدیک آسمان گلستان
«جهان نما» دهکده ای است ییلاقی در استان گلستان که فقط یک دشت زیبا نیست؛ منطقه ای است منحصر به فرد در میان رشته کوه های البرز که می توانید از ارتفاعات آن، دشت گرگان و دریا را نظاره کنید؛ آن هم فارغ از هرگونه هیاهو و دور از هرگونه آثاری مانند آب و برق و تلفن!
اینجا خبری از دود و دم شهری نیست. هرچه هست آسایش است و آرامش؛ صدای آواز پرندگان، درخشش آفتاب در کنار نسیمی ملایم، زمین سبز با گل های زرد و سفید و آبی و درختانی با سایه سار گسترده؛ اینجا جهان نماست، دشتی زیبا که دو روستای «کفشگیری محله» و «سعدآباد محله» را در خود جای داده و دارای خانه هایی است با معماری کاملا سنتی.
منطقه حفاظت شده «جهان نما» یکی از همین مناطق است؛ جنوبی ترین جنگل انبوه گلستان در شرقی ترین بخش رشته کوه البرز قرار دارد. اینجا را بام استان گلستان می دانند؛ چرا که با ارتفاع سه هزار و 86 متری خود در مرتفع ترین قسمت آن می توان چشم اندازهای کردکوی، گرگان و بندر ترکمن را تماشا کرد.
سفر به «جهان نما» این حسن را دارد که می توانید یکی دو شب در کلبه روستاییان اقامت کنید و سبک زندگی جالب آنها را از نزدیک ببینید؛ این کلبه ها که با خشت و گل پوشیده شده اند، بوی چوب نمدار را به ریه های خشک و شهری شما می دمند!
برای اقامت در این منطقه، برنامه سفر را از قبل باید با افراد محلی هماهنگ کنید. ضمنا به علت کوهستانی بودن «جهان نما»، شما باید حتما لباس گرم با خود داشته باشید؛ «جهان نما» شب های بسیار سردی دارد. راه های دسترسی به آن از کردکوی به سمت پارک جنگلی کردکوی، روستای درازنو و رادکان و حاجی آباد و دهکده ییلاقی جهان نما میسر است.
واریان را باید با قایق سواری ببینید
سفر به روستایی که در دامنه کوه و در کنار دریاچه ای حاصل از ساخت سد قرار دارد، می تواند تجربه ای جذاب و هیجان انگیز باشد؛ آن هم روستای منحصر به فرد «واریان» واقع در مسیر کرج به چالوس را فراموش نکنید.
این بار نمی خواهیم جاده چالوس را تا انتها برویم، بلکه دسترسی به این بهشت زیبا در همان اول جاده برای ما میسر است، اما چشم ما این بار به دنبال روستایی است که برای رسیدن به آن باید سوار قایق شویم. مخصوصا هر جا که دریاچه ای و رودی باشد. حتما در کنار آن، آبادی سرسبزی هم یافت می شود. این روستا که در استان البرز واقع شده، جایی نیست جز «واریان»؛ حتی اسم این روستا هم زیباست.
بعد از رسیدن به سد امیرکبیر، این روستا با چشم انداز سرسبز و آرام نمایان است. تنها راهی هم که می توانید از آن به واریان وارد شوید، راه آبی و از طریق قایق است. اینجا یک مکان ییلاقی است که می توانید از هوای مطبوع آن لذت ببرید و چند ساعتی زیر سایه سار درختانش بیاسایید.
«واریان» از آن روستاهایی است که به دلیل راه نزدیک و زیبایی های منحصر به فرد آن، شما را بارها و بارها به سوی خود می کشاند. ماهیگیری هم یکی از تفریحات مرسوم اهالی این روستا به شمار می رود. در عین فراموش نکنید روستای «واریان» یکی از دیدنی های کشورمان است و حیف است که آن را نبینیم.
روستایی در دو طبقه با خانه های دستکند
در 24 کیلومتری شهرستان بناب، دو روستای هدف گردشگری قرار دارد که معماری پلکانی آنها برای بسیاری از گردشگران، زیبا و جذاب است؛ روستای تاریخی «توته خانه» در 22 کیلومتری شهر بناب و محصور در میانه های یک کوه سرسبز، این روزها هوای بسیار مطبوع و طبیعت جذابی دارد.
یکی از مهم ترین جاذبه های «توته خانه»، معماری صخره ای این روستا است که
در نوع خود کم نظیر و دیدنی است، اما دو کیلومتر دورتر از روستای «توته
خانه»، روستای دیگری با جمعیت 70 خانوار قرار دارد که به آن «سِوِر» می
گویند. معماری منحصر به فرد این روستا نیز سبب شده است که در کنار
روستاهایی مانند «کندوان» و «توته خانه»، مقصد گردشگرانی باشد که در ایام
تعطیلات به ویژه قبل از فرارسیدن هوای بسیار سرد، به این مناطق سفر می
کنند.
«سور» نیز مانند «کندوان» و «توته خانه»، دارای بافت صخره ای است و خانه های دستکند آن که وسعت آنها حدود 150 تا 200 متر است، به صورت تو در تو ساخته شده اند. در اعماق زمین های روستای حیرت انگیز «سور» نیز ده ها خانه دستکند در دل سنگ ها و گدازه های آتشفشانی ساخته شده است، اما با توجه به این که این دستکندها در زیر خانه های شخصی اهالی روستا قرار دارند، دسترسی به آن دشوار است. در حال حاضر نیز نمی توان وسعت این شهر زیرزمینی را تخمین زد؛ حتی این امکان وجود دارد که بخشی از تاریخ این منطقه، در همین دستکندهای زیرزمینی یافت شود.
سرسبزترین روستا در کویر بلوچستان
این روستا که حدود 75 کیلومتر تا گرمای سوزان کویر «ریگ ملک» فاصله دارد، گویی که قطعه ای از بهشت است تا شاهدی بر قدرت پروردگار باشد؛ سرسبزی و طراوت آن نیز نمایی بسیار دل انگیز دارد.
درواقع، روستای «تمین» بهشتی است در بلوچستان و دری است بر دامان تفتان. اگر مسیر رودخانه این روستا را تعقیب کنیم، روستاهای دهستان یکی پس از دیگری در مسیر آن قرار گرفته اند.
اثر برجسته و شناسایی شده تمین، قلعه ای با 25 متر ارتفاع از سطح دره تمین مرکزی بر فراز صخره ای بلند با مصالح بومی، هم چون گل رس ساخته شده؛ در حالی که قلعه «باذ» قدمت 250 ساله مرکز فرماندهی حاکمان منطقه بوده است.
از آثار دیگر این دهستان، «چله خانه» است که در گذشته های دور، مردم مسلمان این دیار در این مکان که در دل کوه کنده شده بود، به مدت 40 شبانه روز به دعا و عبادت می پرداختند و غذایشان فقط آب و در صورت نیاز یک عدد خرما بوده است.
«تمین» از زاهدان 135 کیلومتر و از میرجاوه 65 کیلومتر فاصله دارد و کار عمده مردم منطقه کشاورزی است. محصول اصلی آن نیز انجیر، توت، شاه توت و ده ها میوه دیگر است که در آن به عمل می آید و بادام، پسته و گردو نیز در آن قابل برداشت است.
۱۹ بهمن ۱۳۹۴
روشنفکری ایران درمجموع از همان زمان مشروطیت به بعد مانند موج روشنفکری تمام دنیا چپ بود و کسانی را که با حکومتها همراه و با آن همسو بودند را نمیپذیرفت
روزنامه قانون - مینا مهری: روشنفکری ایران درمجموع از همان زمان مشروطیت
به بعد مانند موج روشنفکری تمام دنیا چپ بود و کسانی را که با
حکومتها همراه و با آن همسو بودند را نمیپذیرفت
اگر نگاهی به
اسامی هنرمندان تجسمی دهه 40 بیندازید از هر 10 نفر شاید فقط یک چپی
متعهد را پیدا کنید.ازسپهری و زنده رودی تا تناولی و محصص که نه تنها
چپ نبود ، که فاشیست هم بود
امروز شاید جای بحثهای کافهای را
ضیافت های مختلف گرفته باشد.کما اینکه این ضیافتهای شام و غیره قبل
انقلاب هم وجود داشت بعد از انقلاب هم. میدانستی اگر منزل غزاله
علیزاده دعوت میشوی براهنی و سپانلو و بیضایی و بقیه دوستان را هم در
آنجا خواهی دید
روشنفکری این دوران معقولتر شده و آن هم به علت هنرمندان مستقلش است
داریوش شایگان، جواد طباطبایی و بسیاری از افراد دیگری که روشنفکران
امروز ما شناخته میشوند افرادی اند که هم با فقه اسلامی آشنا هستند و
هم با تفکر چپ و هم با مسائل جهان امروز. شاید یکی از دلایلی که امروزفکر
میکنیم چهره روشنفکری شاخصی نداریم این است که دیگر آنها به صورت جمعی
فعالیت نمیکنند
من از همان اول از نظر فکر و ایدئولوژی راه
خودم را از حلقه های چپ مرسوم آن زمان جدا کردم و مسیر خودم را رفتم.
به دلایل شخصی هیچوقت چپ نبوده ام و علت آن هم به پیشینه و گذشته من باز
میگردد
هر اتفاقی برای من بیفتد کسی خم به ابرو نمی آورد چون
مستقل بوده و هستم و استقلال را تاب نمی آورند. تنهایی سخت است اما من
همیشه تنهایی را به مطیع بودن به دستورالعمل گروهی ترجیح داده ام
تاریخ
برای هر سرزمینی ابتدا از زبان وهنروادبیات تعریف وآغازمیشودودر
نهایت به سیاست میرسد.فرهنگ یک سرزمین همواره درتعریف تاریخی از وقایع
پیشتاز است وبعضی نامها بخشی از تاریخ میشوند. «آیدین آغداشلو»را
شاید بتوان یکی از آن نامها دانست.
بازخوانی بخشی از تاریخ هنر و
ادبیات بدون توجه به نام وی تقریبا ناممکن است.اینکه او متولد سال1308
است و خانواده وی ازباکو به ایران مهاجرت کردهاند و وی نقاش، نویسنده،
منتقد فیلم و طراح هنرمند معاصر ایران راشاید بتوان از دانستههای
اولیه آغداشلو دانست.
حتی اینکه آثار هنری او به خاطر نمایش
اندیشه مرگ و فنای تدریجی و نیز بازآفرینی کارهای مطرح کلاسیک در قالبی
نوگرا و سوررئال شناخته شدهاند نیز دیگر شاید برای هنردوستان چندان
تازگی نداشته باشد. همچنان که دو مجموعه خاطرات انهدام و سالهای آتش و
برف وی از جمله مهمترین مجموعههای هنر نوگرا در ایران به شمار
میروند.
آنچه شاید بسیاری ندانند این است که این هنرمند بزرگ
حوصلهای وصف ناشدنی دارد، مهربانی و فروتنی ذاتی دارد که حتی در
زمان دریافت جایزه شوالیه از سفارت فرانسه سعی میکند کمترین جنجال را
داشته باشد از همان فروتنی وی میآید.
در
هنگام پاسخگویی به سوالات گاه آنقدر آرام و با حوصله جواب میدهد که
شما را مجذوب میکند و بعد فکر میکنید اگر این آرامش با وی همراه نبود
اساسا میشد تصور کرد چنین آثار هنریای خلق شود؟
«روشنفکرمستقل
بودن»اما برایش مفهومی است که این نقاش ایرانی به آن معتقد است.میگوید
که این مستقل و جدا از حزب بودن همواره هزینههایی برای هرکسی که داعیه
استقلال را دارد دربرداشته است که البته به عقیده آغداشلو تحمل این
سختیهای استقلال به آنچه در قبال آن به دست آورده میشود، میارزد و
این چیزی نیست جزتابع جریان فکری خاصی نبودن و مسخ نشدن در قبال
ایدئولوژیکی خاص.میگویدهیچگاه ایدئولوژیک نبوده ومعتقد است که جریان
روشنفکری ایران بعد از انقلاب ازبین نرفت بلکه به زعم او به شکل بهتری-
تکامل یافتهتری- ادامه یافته است.
یکی از روزهای سرد زمستان،
میان ترافیک ،همهمه وبی حوصلگیهای تهران، به خلوتگاه مردی پناه بردیم که
خودش میگوید اسطوره شدن ملزوماتی دارد که او آنها را رعایت نکرده
است اما همین که قدم از خانه اش بیرون میگذاری حس میکنی چشمانت با وسواس
بیشتری دنبال معانی میگرددومگررسالت اسطوره جزاین است که جمعی را
شیفته ذات و قدرتش کند.
برای گفت وگودرباره جریان روشنفکری
ایران،مفهوم روشنفکروابعاد کمتر گفته شده اسطوره معاصر نقاشی ایران به
خانه او رفتیم و با اوازناگفتنیها سخن گفتیم.جایی کوتاه جوابمان را
دادوخیلی جاهاهم بلندبلند خندید.آنچه میخوانید حرفهای«آیدین
آغداشلو» از زندگی و باورهایش است.
حلقههای
روشنفکری پیش از انقلاب که بخشی از هنر و ادبیات ایران را شکل میدهند،
چگونه بودند؟ نحوه شکل گیری آنها چگونه بوده است؟
سابقه
روشنفکری ایران درحقیقت به دوران مشروطیت بازمیگردد که درآن زمان به
آنها منورالفکر میگفتندکه از طبقات فرهیخته جامعه میآمدندوچون
دنبال همفکر و همزبانانشان بودند،میگشتند و یکدیگر را درجاهای
مختلف پیدا میکردند.
به این ترتیب حوزههای مختلف روشنفکری
ایجاد شد و اینها برحسب اینکه علاقهها و سلیقههایشان چه چیزی است عضو
این گروهها میشدند.معروفترین این حوزهها گروههای ربعه و سبعه
بودند که این اسامی را به شوخی به یکدیگر خطاب میکردند درحقیقت
چنان ماهیتی موجود نبود.
اینها کسانی بودند که برحسب
باورهایشان ازهم متمایز بودند. کسانی از آنها که از نسل جدیدی؛
بودند مانند صادق هدایت، بزرگ علوی، مجتبی مینوی و غیره ..
دور
هم جمع میشدند وبزرگانی مثل ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر و
... که سن و تجربه بالاتری داشتند و ازمفاخر فرهنگی ایران بودند هم
در محافل جداگانه دور هم جمع میشدند. گروه باتجربهتر و مسنتر نگاهی
به گذشته و تاریخ داشتند و نگاه و مسیرحلقههای جوان رو به آینده و
جهان غرب بود و همین علتها سبب تفاوت این دو گروه از یکدیگر میشد.
روشنفکری ایران در آن دوران که شاید بتوان آن را دوران اوجش دانست،به چه سمت و سویی متمایل بوده است؟
روشنفکری
ایران درمجموع از همان زمان مشروطیت به بعد مانند موج روشنفکری تمام
دنیا چپ بود و روشنفکری ایران کسانی را که با حکومتها همراه و با آن
همسو بود نمیپذیرفت. روشنفکری در آن زمان همسویی با حکومت را تحمل
نمیکرد و آن را بر نمیتابید و این نگرش، روشنفکری ایران در دهه 40 و
روشنفکری سالهای قبل 28مرداد32 و دوران اوج فعالیت حزب توده را متعهد
میکردو همچنان میراث دار دوران بعد از رفتن رضا شاه بود.حزب توده
که در زمان رضا شاه به صورت غیرقانونی فعالیت میکرد بعد از رفتن او به
صورت قانونی شروع به فعالیت کردو در حقیقت منبع تغذیه اصلی جریان
روشنفکری بعد از خود شد.
چهرههای شاخص روشنفکر آن دوران هم چپ بودند؟
بسیاری
از بزرگانی که حالا ما جایگاهشان را نه بهعنوان یک متفکر چپ بلکه به
صورت متفکری مستقل بررسی میکنیم کسانی بودند که از آنجا میآمدند و
انشعاب کرده بودند و حالا جناح سومی را تشکیل داده بودند.
افرادی
نظیر ابراهیم گلستان، خلیل ملکی،جلال آل احمد،ناصروثوقی و نیما از آنجا
آمده بودند. البته نیما برخلاف جلال به چپ حزبی تن در نداد اما
بههرحال در پس زمینه فکری خود به آن متمایل بود و به اصطلاح چپ میزد.
بنابراین
جریان مسلط روشنفکری ایران بعد از 1320 به بعد - و با وجود شکستی که
این جریان بعد از 28 مرداد تحمل کرد - همچنان چپ میزد. این جریان
اپوزیسیونی بسیار قوی بود که میجنگید و حرف خودش را میزد و بسیار
تاثیرگذار عمل میکرد.بسیاری از آثار ماندگاری که امروز به آنها تکیه
میکنیم و در حقیقت آبشخورموج نو فرهنگی امروز ما است متعلق و محصول آن
دوران است.
کودتای 28 مرداد
ناگهان یک جا به جایی ایجاد کردو فصل تازه ای به وجود آورد در جریان
روشنفکری ایران.بعد از کودتای 1320 روشنفکری ایران به چه سمتی رفت؟
بعد
از 1320 حزب توده سعی میکرد جریانات روشنفکری را هدایت کند.کنگره
نویسندگان را تشکیل میداد و نمایشگاه نقاشی برگزار میکرد واین
برنامهریزیها در خانه فرهنگی شوروی تدوین میشد وبه نوعی پنهانتر و
گستردهتر زمینه ساز تبلیغ چپ میشد. اما بعد از 1332 این ترتیب از
میان رفت چراکه حزب توده از سطح به پایین پناه برد و به اصطلاح زیرزمینی
شد اما هنوز این اندیشه در بین آنها بود.
اگر نگاهی به کارهای
نویسندگانی مانند هدایت، دولت آبادی ، نیما و خیلیهای دیگر
بیندازید میبینید که عموما چپ اند و این مفهوم در آثارشان به وضوح
نمایان است و اغلبشان بنیانا چپ هستند حالا نه چپی که مستقیم به اتحاد
جماهیر شوروی متصل باشد. آْرام آرام فضاهای جدیدی برای این معنای
متفاوت پدید آمد که ابراهیم گلستان بهترین نمونه آن است. اینها کسانی
هستند که روایت خودشان را ازچپ دارند.
مثلا اگربه جلال نگاه
کنید میبینید که سعی کرده در اواخر عمرش تفکر چپ را به نوعی با مذهبی
بودنش وفق دهد و همراه کند. یعنی چپ برای آنها جدای از آن مفهوم اصلی
و به صورت برداشت شخصی هرکدام در آمده بود.البته این نه عیب و نه حسن
است و من دارم تنها روایت میکنم.بعد از انقلاب جریان چپ به نحو بارزی
سرکوب شد .
تا قبل از انقلاب جریان چپ ایدئولوژیاش را درلفافی
از هنر،شعر و ادبیات میپیچید و از این راه عمل میکرد اما بعد از آن
دیگر چنین مجالی برایش فراهم نبود.بهترین مثالی که میتوانم برایتان
بزنم شعر «زمستان» اخوان است که این شعر به نوعی«مانیفست» آن دوران محسوب
میشود چون دقیقا دارد از شکست چپ در 1332 صحبت میکند و برای آن
مرثیه میسراید.
یعنی عقیده دارید که در نهان روشنفکری ایران همواره یک جریان وابسته به چپ جهانی بوده است؟
عموما
بله اما در کنار اینها بخشی هم وجود داشت که به عنوان«روشنفکر مستقل
تر»عمل میکرد یعنی مستقل تر از آل احمد،ساعدی ودوستانشان والبته
احمد شاملو که یکی از سرآمدان روشنفکری چپ آن دوران بود.
روشنفکری
در آن دوران معنای چپ بودن( مستقیم یا غیر مستقیم) را به همراه داشت و
این تنها مختص ایران نبود، در آمریکا، فرانسه ، اسپانیا و جاهای دیگر
هم همینطور بود. آمریکا در دورانی شروع کرد به قلع و قمع بسیاری از
هنرمندان و روشنفکران خودش چرا که تفکر چپ در حال گسترش بود.
بخشی
که مستقلتر عمل میکرد زمینههای فکری خود را به صورت علنی تبلیغ
نمیکردند اما اگر در آثارشان دقیق میشدیم این رگه اصلی را در
کارهایشان میشد دید. در نتیجه وقتی شما به این دوره نگاه میکنید
متوجه میشوید که روشنفکران و هنرمندان در عین حالی که اعلام استقلال
میکردند اما ریشه تفکراتشان را هم انکار نمیکردند.
شاملوبه
طور رسمی برای چپ حزبی شعرگفته وحتی برای «وارتان» مرثیه نوشته است.کسانی
هم در این میان هستند که این وابستگی غیر مستقیم را هم ندارند و چپ هم
نمیزدند و خود را عدالت خواه معرفی میکردند.
مارکس هم خود را عدالتخواه معرفی میکند و این خیلی عجیب نیست.
بله
اما این ماجرا در میان این گروه از بزرگان هنر و ادب ایران بر موضوعات
دیگر غلبه دارد.نه به قصد لاپوشانی بلکه برای بازگویی این نکته که
هرچند هدف، امر مشخصی است اما به ایدئولوژیهای رسمی و حزبی هم پناه
نمیبرند.
در عرصه ادبیات کسانی بودند که اینگونه عمل کردند
اما در هنرهای تجسمی تعداد خیلی بیشتری بودند.چون هنر تجسمی خیلی کم
ایدئولوژیک ماند و کار خودش را میکرد.
اگر نگاهی به اسامی
هنرمندان تجسمی دهه 40 بیندازید از هر 10 نفر شاید فقط یک چپی متعهد
را پیدا کنید.ازسپهری و زنده رودی تا تناولی و محصص که نه تنها چپ
نبود که فاشیست هم بود.
این
افراد که آن زمان به عنوان روشنفکرشناخته می شدند ارتباطشان با یکدیگر
چطور بود و کجاها بیشتر همدیگر را ملاقات میکردند؟
پاتوقهایی
داشتند که جای گردهم آمدن آنها بود و آنهایی که حزبی بودند در
محلهایی که حزب توده فراهم کرده بود همدیگر را ملاقات میکردند وبا
هم ارتباط داشتند.اما بخش عمدهای از آنها کافههایی داشتند که
پاتوق بود و دوستانشان میدانستند اگر راس ساعت مشخصی در آنجا حاضر
باشند با آنها ملاقات خواهند کرد.
مثلا صادق هدایت که
پاتوقش کافه فردوسی یا «ماسکرت» بود یا اگر میخواستید جلال را ببینید
کافی بود به کافه فیروز سری بزنید.این قضیه ادامه پیدا کرد و رسید و
رسید به کافه ریویرا و بارهتل مرمر وغیره.
در این جمعها چه بحثهایی عموما مطرح می شد؟
وقتی در پاتوقهایشان جمع میشدند هر نوع بحثی بین آنها ردوبدل میشد؛ از هزل و هجو و شوخی تا بحثهای مهم و سرنوشت ساز.
مثلا
یک روز جلال در کافه فیروز تصمیم گرفت که از این به بعد کسی حق ندارد
با فلان نشریه همکار ی کند یا فلان مطلب باید مطرح شود یا مثلا
مونوگرافی جایش خالی است و ساعدی باید کاری کند و از این قبیل.الزاما نه
همه، اما آدمهای نزدیکتربه جلال به تمام تصمیماتش عمل میکردند.
کسانی
نظیر دکتر براهنی،اسلام کاظمیه، سیروس طاهباز و .. بودند که واقعا
شیفته آل احمد بودند و اگراو نظری میداد حتما همراهی میکردند.
حتی غلامحسین ساعدی هم این سرسپردگی را به جلال داشت. بقیه گروهها هم
پاتوقها و کافههای مخصوص بهخودشان را داشتند و گرد هم میآمدند.
جریان روشنفکری قوی عمل می کرد؟
زیاد.جریان
روشنفکری خیلی گسترده عمل میکرد، یارگیری میکرد، آثار هنری بهوجود
میآورد ، نقد مینوشت و مسائل را تحلیل و واکاوی میکرد.بسیاری از
روزنامهنگارها هم به گسترش جریان روشنفکری کمک میکردند.
به نظر شما موفق بوده است؟
موفق
بود.بخش عمدهای از موفقیت جریان روشنفکری از سالهای 1320 تا 1340 و
بعد از 1340 تا سال 57 را باید از بدنه چپ و جریانات نیمه چپ دانست و
این هم خیلی عجیب نبود چون این یک جریان آگاه بود که به مسائل ادبی و
هنری و اجتماعی اشراف داشت .
در همان سالها کانون نویسندگان
تشکیل شد که پایگاهی بود برای اینکه در موارد حساس و سربزنگاهها
واکنش نشان دهد و موضع گیری کند و اعلامیه بدهد.
ببینید یک موضوع این است اکنون که جامعه حقیقی و روشنفکری و بزرگانش
اساسا از هم جدا هستندآیا روشنفکران اثرگذاری فعالیتهایشان را می
دیدند؟
بله؛ مسلما اثر گذاری کارهایشان را به چشم
میدیدند.مثل نیماوشعرش.نیما در سالهای حول و حوش 1320 چندان مورد
توجه نبودوبه او بهای چندانی نمیدادند.البته بودند آدمهای
باشعوری که میدانستند نیما کیست وشعرش چیست.
اما از 1330 تا
1340 بود که شعر نیمایی جا افتاد و شعر نیمایی گفته شد و بقیه را کنار
میگذاشتند که دارند «غزل و مزل» میگویند و در جریان مسائل روز نیستند
. ازسال 1340 تا 57 که دیگر اوج شکوفایی شعر نیمایی بود.
بعد از انقلاب چه اتفاقی برای این جریان روشنفکری افتاد؟
بعد
از انقلاب هم همین اتفاق افتاد یعنی هدفمندی اصلی دولتها بازگشت
به«اصل و ارزشها» بود که به شدت حمایت و تبلیغ میشد اما شعر نیمایی
به شدت گستردهتر شد و حتی کسانی هم که میخواستند از ایمان و
اعتقادات مذهبی خود بگویند همچنان از همین قالب
استفاده میکردند.
بعد از انقلاب هم روشنفکری ایران مانند سالهای بعد از سال 1320 آگاهانه و با هدف مشخص پیش میرفت؟
بعد
از انقلاب دیگر آگاهانه پیش نمیرفت.چون برای این که جریانی آگاهانه پیش
برود باید پایگاههای آن به وجود بیاید و از آن حمایت شود یعنی جریان
باید روند و ترتیبی داشته باشد اما فضای بعد انقلاب که اینطور
نبود. اما قوت اولیه پرتاب آن طوری قوی بود که در سالهای بعد از
انقلاب هم از حرکت نایستاد و- هرچند کند- اما تا به الان دارد مسیر
خود را طی میکند.
هنرمندان تجسمی هم همپای نویسندگان و شعرا پیش میرفتند؟
هنرمندان
هنرهای تجسمی هم از روشنفکران زمان خود بودند . پاتوق هم داشتند
وجایی در خیابان رشت نزدیک چهارراه ولیعصر بود که نامش را «کلوپ رشت»
گذاشته بودند وتبادلنظر میکردند در آن. گالریها هم محل گردهمایی
آنان بود. من هروقت میخواستم سهراب سپهری را ببینم به گالری سیحون
میرفتم و میدانستم که اغلب در آنجا وقت میگذارند.
دستاورد
آنها در دوره انقلاب تحویل گرفته شد، تجلیل شد و به آن هم علاوه شد
البته نه از نظر تغییر هدفمندی بلکه به صورت شرایطی درآمد که ما الان
داریم در آن زندگی میکنیم.نمیشود خطاطی را جایگزین هنرهای تجسمی
کرد،نمیشود نگارگری را جایگزین کل نقاشی معاصرکرد. بودند گروههایی
که دنبال این جایگزینیها بودند . اما نشد.
در مورد موسیقی و سینما هم همین اتفاق افتاد.هرچقدر هنرهای تجسمی گسترش یافت و تبدیل به یک هنر پرفروش –یک کالا- شد.
چرا الان روشنفکری به شاخصی شماوهمنسلان شما نداریم؟
شاید
به این خاطر است که خیلی صبر نمیکنیم.کسانی که در دهه 40 فعالیت
میکردند در سال 50 شناخته شدند.وقتی بود که ما درسال 1343 مجله
اندیشه و هنر را منتشر میکردیم که مجله بسیار روشنفکرانه و با دید از
بالا نسبت به مسائل فرهنگی بود. شاملو تازه به طور رسمی به عنوان شاعر
شناختهشدهای داشت مطرح میشد.
البته قبل از آن هم شاملو شعر
میگفت و شاعر مهمی هم بود اما این رسمیت یافتن و تجلیل شدن در آن زمان
اتفاق افتاد. یعنی از 1330 تا 1343 کم کم و پله پله طول کشید و مراحل
گوناگونی طی شد تا شاملو به جایگاه اصلیاش دست یافت.الان هم همینطور
است.
بعد از انقلاب چه اتفاقی برای حلقههاافتاد؟
همچنان
بود اما شکلش عوض شد.مثلا بعد از مدتی که برگشتم به ایران دیدم
حداقل 20 کافه پاتوق نشین به جمع کافههای تهران اضافه شده است!
شما کافه نشینی را نمادی برای رشد روشنفکری می دانید؟
الان
کافه نشینی تقلیدی از جریان روشنفکری آن دوران است و دیگر مثل آن
زمانها جای عمدهای نیست اما بههرحال یکی از نمادهای روشنفکری همین
کافه نشینیها بود. مدرسین دانشگاهها ،دانشجویان حتما در زمره
روشنفکران قرار میگیرند ومترجمان که نقش بسیار مهمی در این میان
دارند.
امروز شاید جای بحثهای کافهای را ضیافتهای مختلف
گرفته باشد.کما اینکه این ضیافتهای شام و غیره قبل انقلاب هم وجود داشت
بعد از انقلاب هم.
میدانستید اگر منزل غزاله علیزاده دعوت
میشوید براهنی و سپانلو و بیضایی و بقیه دوستان را هم در آنجا خواهید
دید. بحثهای زیادی بینمان ردو بدل میشد و حتی گاهی کار به دعوا و
مجادله لفظی هم میرسید. اما روشنفکری امروز به شکلی در آمده که به
نظرم شکل بهتری است نسبت به آن سالها.
در جاهای دیگر دنیا هم
مانند پاریس و رم هم همینطور است.دیگر اینطور نیست که کسی دستورخاصی
بدهد و حلقههای خاصی از آن تبعیت کنند.یک وقتی این حلقهها به صورت
حلقههای کمونیستی یا سوسیالیستی عمل میکردند ولی دردنیای الان
روشنفکری بیش از آنکه به جریانی وابسته باشد به یک تفکر مستقل وابسته است و
چه بهتر که اینطور است.
اینکه شما میگویید به مفهوم هنرمند مستقل است؟
بله،
فکر میکنم دقیقا به جایی رسیدهایم که میتوان گفت هنرمندمستقل
وروشنفکر مستقل داریم.البته نمیشود گفت که جریان روشنفکری ادامه
ندارد بلکه به شکل دگرگون شدهای و - به زعم من بهتری - ادامه
پیداکرده است.نکته اساسی اینجاست که ما همیشه نگاه به غرب داشتهایم
وبنابراین طبیعی است که اگر شکل این جریان در غرب تغییر یافته است
درایران هم متحول شده باشد.
جریان روشنفکری معاصر را چطور می بینید؟ این جریان امروز چگونه شده است؟
این
دوران معقولتر شده است و آن هم به علت هنرمندان مستقلش است.داریوش
شایگان، جواد طباطبایی و بسیاری از افراد دیگری که بهعنوان روشنفکران
امروز ما شناخته میشوند افرادیاند که هم با فقه اسلامی آشنا هستند و
هم با تفکر چپ و هم با مسائل جهان امروز.
شاید یکی از دلایلی که
امروزفکر میکنیم چهره روشنفکری شاخصی نداریم این است که دیگر آنها به
صورت جمعی فعالیت نمیکنند.شما واژه حلقه را به کار بردید اما من به آن
میگویم جمع.این هنرمندان الان مستقل هستند و کشف و شهود خودشان را
دارند. دیدگاه داریوش شایگان مختص اوست و ویژگیهای جهانبینی او را
دارد .
شما آیا عضو حلقه و گروه خاصی از جریان روشنفکری قبل از انقلاب بودید؟
من
هیچوقت جزو حلقههای روشنفکری چپ نبودم والبته همین حلقههای روشنفکری
چپی که اشاره میکنید مرا به عنوان یک روشنفکر قبول نمیکرد چون مقاله
نویسی بودم که به چپ گرایش نداشت و همان حلقههای روشنفکری چپ این مسئله
را بر نمیتابیدند و به همین علت در آن دوره محبوبیت زیادی نداشتم.
از همان اول از نظر فکری از این حلقهها مستقل بودید؟
من
از همان اول از نظر فکر و ایدئولوژی راه خودم را از حلقههای چپ مرسوم
آن زمان جدا کردم و مسیر خودم را رفتم. به دلایل شخصی هیچوقت چپ
نبوده ام و علت آن هم به پیشینه و گذشته من باز میگردد.
پدر من
در باکو به علت اینکه عضو حزب مساوات بود مورد تهدید قرار گرفته بود
و باقراوف و بلشویکها قصد داشتند که او را اعدام کنند و پدر من از
باکو فرار کرد و به ایران آمد و من در ایران به دنیا آمدم.در نتیجه
تمام قصههایی که از بچگی برای من روایت میشد باعث شد که به چپ متمایل
نشوم و این در من ماند و شاید باعث شد قضیه چپ را گستردهتر تماشا
کنم.
این که شما میگویید یک حس دافعه هم است؟
بله،
من به چپ دافعه داشتم و دارم . همانطور که به خیلی چیزها دافعه
دارم. نسبت به سیگار کشیدن هم دافعه داشته ام و هیچوقت سیگار نکشیدم!
نسبت به مواد مخدر و نوشابههای الکی هم همینطور! هیچوقت ایدئولوژیک
هم نبودهام!
با توجه به
تعاریف شما روشنفکر همواره دنبال مطالبه بوده است، شما که عضو هیچ گروهی
نبوده اید و میگویید که از ابتدا مستقل رشد کرده اید، اندیشه های
روشنفکریتان را چگونه نشان می دادید؟ آیا می توان نقاشیهایتان را آینه
سیر روشنفکری شما دانست؟
من از تمام کسانی که در میان آن ها
زیسته ام بسیار آموخته ام و بسیار وامدار جریان روشنفکری ایران از زمان
صادق هدایت به بعد هستم.هیچوقت معلم خاصی نداشته ام .
حتی در
نقاشی هم همینطور بودهام. اما از آن آدمها نگریستن را آموخته ام و نکته
اصلی هم نوع نگریستن بود.بیشترنقاشی های من در مورد مرگ و پیری است و
هیچکدام سیاسی یا اجتماعی نیستند و تمام آنها روایت شخصی خود من هستند از
چرخه حیات.
مادرم زن زیبایی بود که در زمان پیری ، زیبایی اش با
چروک خط خطی شده بود. شما در خانه من آینه نمی بینید و نباید هم ببینید چون
وقتی خودم را درآینه نگاه می کنم حق دارم از جفای روزگار شکوه کنم.
اما
این جفا طبیعی است.داریوش شایگان به درستی درمقدمه آخرین کتاب من نوشت که
من خیامی ترین نقاش دوران خودم هستم چون خیام هم همین کار را می کند و از
این جفا شکوه دارد.من نگاه کردن را آموختم و این را که بتوانی از هر چیزی
گزارش بدهی.
در نقاشی هم همینطور بوده ام من معلمانی داشته ام که
دستشان را حائل می کردند تا نتوانی از روی دستشان بیاموزی! اما جریان
روشنفکری قبل انقلاب نا خواسته به من دیدن و روایت کردن را آموخت. بعد
انقلاب هم آموخته هایم را ورز دادم.
من نوع نقاش غریزی نیستم که در
جدال با بوم اثری را خلق کنم . من نقاش با انضباطی هستم که از مراحل ابتدای
کار می دانم می خواهم چه کار کنم. هنروری ( «هنرمند» که جایگاه والایی
است) هستم که روشنفکر هم بوده ام که البته امری الزامی نیست.
آیا در زمانی که روشنفکر بودن درحلقهها و مبانی فکری خاص تعریف میشده ، این استقلال شما هم برایتان هزینهبردار بوده است؟
روشنفکر
مستقل بودن کار دشواری است زیرا به وقت نیاز قبیله ای نداری که به آن رجوع
کنی و مورد حمایت آن قرار بگیری. مثلا در همان زمان اگر تار مویی از سریکی
از روشنفکران چپی عزیز من کم می شد کانون نویسندگان غوغایی برپا می کرد
اما اگر اتفاقی برای من میافتاد کسی انگشتش را تکان هم نمی داد.
هنوز
هم همینطور است و هر اتفاقی برای من بیفتد کسی خم به ابرو نمی آورد چون
مستقل بوده و هستم و استقلال را تاب نمی آورند. تنهایی سخت است اما من
همیشه تنهایی را به مطیع بودن به دستورالعمل گروهی ترجیح داده ام.
بگذارید یک سوال متفاوت در این میان بپرسم که مدت هاست در مورد شما شنیده می شود. مجموعه موزه رضا عباسی را شما خریده اید؟
نه،مجموعه
رضا عباسی سالها پیش از من برای تشکیل موزه ملی خریداری شده بود و تمامی
آثار آن به تدریج برای راه اندازی چنین موزهای – که هیچوقت هم راه
نیفتاد- خریداری شده بود.وقتی من مسئول این کار شدم،حق خرید را ازخودم سلب
کردم وفکر می کنم این عاقلانهترین کاری بود که در زندگی ام کردم،چون در
غیر این صورت بعدها بایدپاسخگومیشدم.
شمابه شعر بسیاری ازشاعران بزرگ زمانه مانندشاملو نقدنوشته اید.ازنقد چنان شخصیتی با چنان پایگاه بزرگ حمایتی نمی ترسیدید؟
آدمی
که می خواهد مستقل باشدبایدبرای آن تاوان بدهد.این که چطورمی شود آدمی
بزرگان پرقدرت زمان خودش رانقد کندازهمان میل به استقلال می آید.نقدی که من
به«غربزدگی» آل احمد نوشتم بسیارسنگین ترازنقدم به شاملوبود،زمانی که آن
مقاله را نوشتم و در آن به ایرادهای تاریخی کتاب «غرب زدگی» جلال آل احمد
اشاره کردم تنها 22 سال داشتم و بعدها هم همین شیوه را ادامه دادم زیرا
فکر می کردم رسالتی دارم! اما بعدها متوجه شدم که این خیال بسیارخامی بوده
است! الان خودم را ملامت میکنم که چرا آن وقت را برای نقاشی صرف نکردم.
این
نقدها که به نوعی مخالف خوانی شما در مقابل بسیاری از اندیشمندان زمان
خودشان بوده چه علتی داشته اند؟آیااین نقدها واقعا دغدغهتان بوده یا صرفا
نوعی فریاد برای اعلام استقلالتان محسوب می شده است؟
دغدغه
من بود چون احساس می کردم ناگفتنیهایی است که گفته نمی شود و این وظیفه
من است که آنها را بازگو کنم. اما این پاسخ قسمت دوم سوال شماست. من از
روی استقلالم و به خاطر آن این نقدها را مینوشتم چون این دیگر دستور حزب
نبود که امروز از یکی تعریف کنید و فردا او را بکوبید و به او بگویید
انحرافی و ریوزیونیست! در نتیجه حرف شما درست است که این نوعی اعلام
استقلال هم بود.
رابطه شما با محمدعلی سپانلو به چه زمانی باز می گردد؟
رابطه
من و سپانلو به سال 40 برمی گردد.درمجله اندیشه وهنرنقدی بر کتاب شعر
سپانلو نوشتم. شعر سپانلو را آن وقتها خیلی دوست داشتم چون فکر می کردم
شعرروایی خوبی است و بعد از آن با هم دوست شدیم ؛ دوستان بسیار صمیمی. اما
بعدها کم کم از شعر سپانلو دور و به شعر احمدرضا احمدی نزدیک تر شدم.
شما گفته بودید:« سپانلو لیموی زندگی را تا ته چکاند». شما با زندگیتان چه کردید؟
من
اما خیلی سخت زندگی کردهام. فکر میکنم اگر بار دیگر به دنیا بیایم باز
هم به همین شیوه زندگی خواهم کرد! اما اینکه آدم مهربانی کند اما به نظر
ضعیف نیاید بسیار دشوار است. چون هر لحظه مجبور به توضیح دادن میشوی که
جانکاه است.
این روزها چه می کنید؟
حرف
آخر را از مقدمه ای می خوانم که برای تجدید هفت جلد کتابم در یک مجموعه
نوشتهام:«حرف آخر، حرف آخر همین لحظه است. حرف آخر آدمی که دارد حاصل عمرش
را جمع و جور و جمع بندی می کندو اتمام حجتی دارد با خودش.
یا
دارد گزارشی می دهد از دستاورد سالهای اخیرش و نه سال های آخرش! و سال
های آخر عمر را که می داند که کدام است؟می شود هشتاد سال هم عمر کرد که
درآن برداشتن لیوانی کوچک و یا ورق زدن کتابی قطور عملی شاق و آرزویی دور و
دراز باشد».
مکتوب عرفانی به آقای میرزا جواد همدانی "حجت "
جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
به نقل از خبرگزاری رویترز اشتون کارتر وزیر دفاع آمریکا روز پنجشنبه از
پیشنهاد عربستان سعودی درخصوص مشارکت در هرگونه عملیات زمینی در سوریه که
به اصطلاح ائتلاف تحت فرماندهی آمریکا قصد انجام دادن آن را داشته باشد،
استقبال کرد.
کارتر افزود افزایش مشارکت دیگر کشورها کار را برای آمریکا
در جهت سرعت بخشیدن به جنگ علیه ستیزه جویان گروه دولت اسلامی ( گروه
تکفیری صهیونیستی داعش ) آسانتر خواهد کرد.
وی هنگام بازدید از پایگاه نیروی هوایی نلیس در ایالت نوادا در مصاحبه با خبرنگاران تصریح کرد این نوع خبرها بسیار خوشایند است.
کارتر
گفت مشتاقانه در انتظار گفتگو با مقامات سعودی درباره این پیشنهاد در نشست
هفته آینده بروکسل است. وی مدعی شد دولت عربستان سعودی نشان داده مایل به
مشارکت بیشتر در جنگ علیه داعش است.
ژنرال احمد عسیری سخنگوی به اصطلاح
ائتلاف تحت فرماندهی عربستان سعودی علیه یمن روز پنجشنبه گفت عربستان سعودی
آماده است تا در صورت تصمیم ائتلاف تحت فرماندهی آمریکا به آغاز هرگونه
عملیات زمینی در سوریه، در چنین عملیاتی مشارکت کند.
وی افزود عربستان
سعودی معتقد است ائتلاف تحت فرماندهی آمریکا برای پیروزی در جنگ علیه داعش
باید علاوه بر عملیات هوایی ، عملیات زمینی نیز انجام دهد.
مهمترین حادثه تاریخ سینماى ایران در سال ۱۳۴۸، نمایش فیلم قیصر (مسعود کیمیایی) و گاو (داریوش مهرجویی) است. نمایش این دو فیلم تحولى در جناحهاى مختلف فیلمسازى بوجود آورد و بعد سینماى تجاری، سینماى روشنفکرى و سینماى تلفیقى (از تلفیق دو سینماى تجارى و روشنفکری) بوجود آمدند.
قیصر(مسعود کیمیایى، ۱۳۴۸)
در زمینهٔ سینماى تجارى فیلمهاى زیرساخته شدند؛ تکخان و شهر آشوب (فریدون ژورک)، سهفراری (آرامائیس آقامالیان)، فیلمهاى پسران قارون ، جدایی، عشق کولی، تعطیلات داشاسمال و پا تو کفش من نکن (رضا صفایی)، عدل الهى و جیببر خوشگله ساختهٔ مشترک اسماعیل کوشان و تورکرانیان اوغلو، عشق آخرین (احمد نجیبزاده)، تهران مىرقصد (پرویز خطیبی)، قاتلین هم مىگریند (عزیزالله بهادری)، زن وحشى وحشی (عزیزالله بهادری)، قهوهخانه قنبر (منوچهر صادقپور)، گرفتار (محمود کوشان)، نعرهٔ طوفان (ساموئل خاچیکیان)، یک دل و دو دلبر (نصرتالله وحدت)، سوگند سکوت و رابطه (ایرج قادری)، قلبهاى طلایی (اسماعیل پورسعید)، شکوه قهرمان (محمد زریندست)، نسل شجاعان (دکتر کوشان)، آخرین مبارزه (سیاوش شاکری)، پهلوان پهلوانان (ابراهیم باقری)، راهى بهسوى خدا (ابراهیم باقری)، دنیاى پرامید (احمد شیرازی)، روسپی (عباس شباویز) - در این فیلم آذرشیوا موفق به دریافت جایزهٔ سپاس مىشود؛ عبدالله شرخر (کاظم سالکی)، غول بیابونی (عزیز رفیعی)، قصهٔ دلها (حمید مجتهدی)، ستاره فروزان (اسدالله سلیمانىفر)، گناه مادر (قدرتالله بزرگی)، مردان روزگار (مازیار پرتو)، قصر زرین (محمدعلى فردین)، دنیاى آبی (صابر رهبر)، گربه را دم حجله مىکشند (داود اسماعیلی)، معجزهٔ قلبها (خسرو پرویزی)، ضربشست (موسى افشار)، گربهٔ کور (آخرین ساختهٔ سردار ساگر در ایران)، بهشت دور نیست (اسماعیل ریاحی)، مالک دوزخ (امیر شروان)، نعرهٔ گرگ (روبرت اکهارت)؛ دو فیلم پایانى سال ۱۳۴۸، سردر زندگى و بازى خطرناک از مهدى رئیسفیروز است که به نمایش در مىآید.
در زمینهٔ سینماى روشنفکرى و تلفیقى این فیلمها به نمایش در آمدند:
خانه کنار دریا (دکتر هوشنگ کاوسی)، باباکوهی (داود ملاپور)، قیصر که توسط مسعود کیمیایى ساخته شد و با توجه به صاحبنظران مواجه شد و بحثهاى موافق و مخالفى را برانگیخت و کسانى چون سیروس الوند، ابراهیم گلستان، پرویز دوائی، هژیر داریوش، دکتر کاوسی، دریابندرى و ... به بحث دربارهٔ آن پرداختند. این فیلم، پرفروشترین فیلم سال و مبدأ تازهاى براى فیلمسازان تجارى شد. بحثها بر سر این فیلم ادامه یافت تا فیلم گاو از راه رسید.
در فاصلهٔ دو فیلم قیصر و گاو فیلم امشب دخترى مىمیرد (مصطفى عالمیان) روى پرده رفت. فیلم گاو با تحقیق فراوان کارگردان آن داریوش مهرجویى و پیشنهاد غلامحسین ساعدى ساخته شد. گاو با حضور بازیگران توانا و قانع و امکانات امور سینمایى وزارت فرهنگ و هنر ساخته شد. این فیلم نخستین بار در شهریور ۱۳۴۸ در جشن هنر عرضه شد و به شهرت دست یافت. سپس کران عمومى یافت. پیرامون این فیلم بحث و جدلهاى زیادى از سوى صاحبنظران و منتقدان صورت گرفت. این فیلم در جشنواره فیلمهاى سینمایى ایران، دومین فیلم برگزیدهٔ جشنواره معرفى شد و دو سال بعد از نمایش در ایران، بدور از چشم مسؤولان روانهٔ جشنوارهٔ ونیز شد که نتیجهٔ فوقالعادهاى به همراه آورد (شهریور ۱۳۵۰، سپتامبر ۱۹۷۱) و مورد تحسین و تمجید فراوان منتقدان و صاحبنظران قرار گرفت. فیلم گاو برگزیدهٔ مجمع بینالمللى منتقدان فیلم نیز شد و مجمع در ذیل دیپلم افتخارى که به داریوش مهرجویى داد این مطلب را نوشته بود: این جایزه به خاطر زیبایى پرجذبهٔ تصویرى و حساسیت انسانى و شاعرانهاى که فیلمساز در نشان دادن یک محیط اجتماعى کوچک داشته است به فیلم گاو داده مىشود.
مهرجویى مورد تحسین منتقدان سرشناس و فیلمسازان نامآورى چون لوکینوویسکونتی، وتیوریادسیکا و فدریکوفلینى قرار گرفت.
فیلم گاو پس از موفقیت در جشنوارهٔ ونیز مدت کوتاهى روى پردهٔ سینما کاپرى رفت و بشدت مورد استقبال قرار گرفت. این فیلم در جشنوارههاى لندن و شیکاگو نیز به نمایش در آمد که مورد تحسین واقع شد. و در شیکاگو جایزهٔ هوگو بهترین بازیگر جشنواره را براى انتظامى به ارمغان آورد.
گاو(داریوش مهرجویى، ۱۳۴۸)
در سال ۱۳۴۹ جهش و تحول محسوسى در رونق اقتصادى سینماى ایران نسبت به سالهاى گذشته اتفاق افتاد. این سال با ۵۸ عنوان فیلم تفاوت کمّى با سال گذشته خود نداشت، اما موفقیت تجارى سینماى ایران فعالیتهاى تولیدى را مضاعف کرد.
از گروه فیلمهاى تجارى سال ۴۹ این عناوین را مىتوان برشمرد:
شیرین و فرهاد (اسماعیل کوشان)، شهر هرت (منوچهر صادقپور)، سکهٔ شانس (ایرج قادری)، خشم عقابها (ایرج قادری)، پسر زایندهرود و آفتاب مهتاب (حسین مدنی)، باباکرم (سرهنگ محمد شبپره)، دور دنیا با جیب خالی (خسرو پرویزی)، آیینهٔ زمان و جنجال عروسی (احمد نجیبزاده)، اجل معلق و تاکسى عشق (نصرتالله وحدت)، عقاب طلایی و رام کردن مرد وحشی . مرد وحشی (کمال دانش)، قوزبالاقوز و حادثهجویان (مهدى امیرقاسمخانی)، نامادری و على بىغم (عباس کسائی)، قصهٔ شب یلدا (ساموئل خاچیکیان)، آژیر خطر (مهدى میرصمدزاده)، فریاد انسانها (نادر قانع)، میوۀ گناه (محمود کوشان)، دزد و پاسبان (محمود کوشان)، آدم و حوا و قسمت (امیر شروان)، از یاد رفته (محمد زریندست)، جمعهٔ شرین (بهرام رىپور)، ارادتمند شما عزرائیل و بارگاه شیطان و جعفر و گلنار (منوچهر قاسمی)، ساقی (جمشید شیبانی)، کمربند زرین (امیرشروان، پرویز خطیبی)، جوانى هم عالمى داره (عباس دستمالچی)، یاقوت سه چشم (آخرین ساختهٔ آرامائیس آقامالیان)، سفر پرماجرا (محمدعلى روحبخش)، سوگلی (فریدون ژورک)، لیلى و مجنون (یاسمی)، شهر گناه (محمدعلى زرندی)، قهرمانان نمىمیرند (سیروس جراحزاده)، مردى از جنوب شهر (صابر رهبر)، قهرمانان (ژان نگلسکو، کارگردان امریکایی)، زیباى جیببر و حسن فرفره (رضا صفائی)، مرید حق (نظام فاطمی)، کوچهمردها (سعید مطلبی)، پایان تاریکی (حسن شیروانی)، دختر ظالم بلا (عزیزالله بهادری)، رسوایی (اسماعیل پورسعید).
طوقی(علی حاتمی،۱۳۴۹)
محصول بعدى این سال در عرصهٔ سینماى متفاوت طلوع نخستین ساختهٔ سلیمان و هراند میناسیان است.
آقاى هالو ساختهٔ داریوش مهرجویى در این سال توانست نظر مساعد تماشاگران و صاحبنظران را تا حدودى بخود جلب نماید. این فیلم در جشنوارهٔ سوم سپاس (۱۳۵۰)، برندهٔ بهترین فیلم، کارگردان، بازیگر نقش اول زن، بازیگر نقش دوم مرد و بهترین فیلمنامه شد.
على نصیریان و عزتالله انتظامى در نمایى از آقاى هالو(داریوش مهرجویى، ۱۳۴۹)
فیلم رقاصه و عروس بیانکا از شاپور قریب در این سال روى پرده رفتند. رضا موتوری توسط کیمیایى ساخته شد که مخالفان زیادى داشت.
پنجره (جلال مقدم) و شب اعدام (داود ملاپور) فیلمهاى دیگرى از این نوع هستند.
در آغاز سال ۱۳۵۰ سه فیلم ایوب (فریدون ژورک)، هماى سعادت (عباس شباویز) و یک خوشگل و هزار مشکل (دیوید سویفت) همزمان به نمایش در آمدند. ساختهٔ بعدى فریدون ژورک در این سال حیدر نام داشت.
ادامه دارد