گرکان زادگاه بسیاری از مفاخر و فرهیختگان علمی کشور است
در 76 کیلومتری اراک و در کوهپایه کوه کلاهه آشتیان،روستایی قرار دارد که قدمت آن به زمان ساسانیان می رسد.روستایی که وجود درختان صدساله و خانه های با قدمت یک قرن از ویژگی های آن به شمار می رود؛ روستای گرکان که یکی از ریشه های نام آن،گبرمکان یعنی محل اسکان زرتشتیان است.
وجود آتشکده هایی در گرکان و روستاهای
مجاور آن مانند آثار آتشکده «آذرکشسب» در ناحیه «فردجان» فراهان که تا سال
282 هجری قمری دایر بوده و قبرهایی از سفالکه در گرکان و روستاهای دیگر
یافت شده اند، آمده مهر تاییدی بر این نامگذاری هستند.
آتشکده قلعه خرابه یکی از این آتشکده
هاست که در بالای قله کوه «دیدگاه» قرار دارد.آب انبار مرحوم مستشار
الملک،تکیه قدیمی (محل تعزیه و شبیه خوانی)، برج و منزل استاد عبدالعظیم
قریب و مسجد جامع گرکان از جمله آثار فرهنگی و باستانی این روستا است.
در گرکان حمام های کهنه و نو و غسالخانه ای که با طاق آجری ساخته شده بود نیز وجود داشته ولی بر اثر بی توجهی در سالیان اخیر خراب و به کلی آثار آنها از میان رفته است.
مردم گرکان دارای آداب و آئین های مخصوصی هستند و گویش و واژگان خاص خود را هنوز حفظ کرده اند
آب اصلی گرکان از چشمه سارهایی که در جنوب شرقی کوه کلاهه جاری هستند تامین می شود و از مجاری به نام سُفت عبور کرده و سپس از دره معروف به دره آسیابها گذشته،باغات و دشت عمده گرکان را سیراب می کند. آب اصلی گرکان به اندازه ای است که تا سال ۱۳۰۵ تعداد ۱۹ آسیاب آبی که در مسیر آن قرار داشتند در تمام ایام سال دایر بودند.اما پس از پیدایش آسیابهای موتوری از اهمیت آنها کاسته شد و امروز همه آنها خراب و بعضاً آثار خرابه های آنها نیز در حال از بین رفتن و محو شدن است.
در گرکان سد زیبایی به همین نام وجود دارد؛سدّی که برای رفتن به کنار آن می بایست از جاده های باریک و گردنه هایی هیجان انگیز عبور کرد.سدی خاکی که در کنار فضای دلنشین آن روستا،حال و هوای خاصی به بازدید کنندگان می دهد.
تقریباً در شمال شرقی گرکان مکانی
وجود دارد به نام «دره ی پی امامان»؛این دره به ویژه قسمتی از آن که جزو
"تختان" رودخانه فصلی گرکان است و از ماسه و سنگ تشکیل شده،از گذشته ای
بسیار دور برای اهالی گرکان، محلی متبرک و مقدس مورد توجه بوده است و در
آنجا برای برآورده شدن حاجات خود نذرهایی می کردند.
آب اصلی گرکان از چشمه سارهایی که در جنوب شرقی کوه کلاهه جاری هستند تامین می شود
مردم گرکان دارای آداب و آئین های مخصوصی هستند و گویش و واژگان خاص خود را
هنوز حفظ کرده اند.مراسم ویژه ای در گرکان تا این اواخر به نام «آب
پاشانک» انجام می گرفت؛بدین ترتیب که هر سال در روز اول تابستان (اول
تیرماه) اهالی گرکان کاسه و یا جامی از آب تمیز را به سر و روی هر کسی که
از جلو خانه شان عبور می کرد می پاشیدند و این عمل را شگون و فال نیک می
پنداشتند و هیچ کس، چه پیر و چه جوان، زن یا مرد از این عمل ناراحت نمی
شدند و با خوشرویی با «پاشنده» آب برخورد می کردند.
از طرفی این
مراسم، یعنی «آب پاشانک» یکی از مراسم سنتی زرتشتیان و آیین دوره ساسانیان
است که در روز اول تیرماه اجرا می شده و «تیر» به عقیده زرتشتیان نام فرشته
ا ی بوده است که نگهبان باران است.
یکی از ریشه های نام روستای گرکان، گبرمکان یعنی محل اسکان زرتشتیان است
از دیگر مراسم جالب توجه مراسمی است که اهالی گرکان و آشتیان و روستاهای دیگر نزدیک به گرکان، کوشش دارند که روز اول تیرماه به زیارت دو امامزاده ای که در روستایی در حدود ده کیلومتری گرکان به نام آهو قرار دارد،بروند.
اما از همه این ویژگی ها که بگذریم به
مهمترین بخش آن می رسیم که بیش از همه نام این روستا را بر سر زبانها انداخته
است؛این که گرکان زادگاه بسیاری از مفاخر و فرهیختگان علمی کشور
است.افرادی همچون دکتر محمد قریب پدر طب کودکان ایران،دکتر عبدالکریم قریب
پدر علم زمین شناسی ایران،استاد عبدالعظیم قریب گرکانی بنیانگذار ادبیات
نوین فارسی،آیت الله احمد محسنی گرکانی،شمس العلمای قریب،استاد بدرالزمان
قریب،دکتر احمد قریب و... .
با این تفاسیر حتما سفر به این مکان
زیبا،تاریخی و فرهیخته پرور را در برنامه های بعدی خود قرار دهید و مطمئن
باشید پشیمان نخواهید شد.
منبع : تبیان
مجموعه :مکانهای تفریحی ایران
1359/07/04
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر شجونی، از مبارزان دیرین انقلاب اسلامی است و از منش و سلوک بسیاری از رهبران انقلاب و مبارزان شاخص، خاطراتی شنیدنی دارد. وی در واپسین روزهای حیات آیت الله غفاری، در زندان و شاهد رویداد رحلت ایشان بوده است...
درآمد:
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر شجونی، از مبارزان دیرین انقلاب اسلامی است و از منش و سلوک بسیاری از رهبران انقلاب و مبارزان شاخص، خاطراتی شنیدنی دارد. وی در واپسین روزهای حیات آیت الله غفاری، در زندان و شاهد رویداد رحلت ایشان بوده است.
آنچه پیش روی دارید، روایت شجونی از زمینه ها و پیامدهای شهادت آیت الله غفاری است.
□ شما از قدیمی ترین مبارزان انقلاب اسلامی هستید که زندانهای فراوانی را تجربه کرده اید. بنابراین و طبعا، از جمله چهره هایی بوده اید که در دوران زندان بارها با شهید آیتالله غفاری همبند شده اید. از آن روزها برایمان بگویید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. باید اشاره کنم آن روزها دستگیر که میشدید، اول سر و کارتان به کمیته مشترک ضد خرابکاری میافتاد که حسابی با مشت، سیلی، کتک و کابل از شما پذیرایی میشد. بعد که خوب حال آدم را جا میآوردند، از اسم و فامیل و کسانی که با آنها ارتباط داشتید و اعلامیهها و... سؤال میکردند. یکی از فرزندان مرحوم آقای غفاری از اینجور اعلامیهها در منزلش نگه میداشت. مأموران ساواک به آنجا میریزند و اعلامیهها را پیدا میکنند و با ساواک تماس میگیرند. از آن طرف دستور داده میشود که اعلامیهها را همراه با خود آقای غفاری بیاورید. البته ایشان هیچ وقت برایم تعریف نکرد در کمیته مشترک ضد خرابکاری با او چه کردند، ولی بنده خودم چون مسبوق به سابقه بودم، چندان نیاز به توضیح نداشتم و کاملاً اطلاع داشتم آنجا چه خبر است.
یادم هست یک وقت داشتیم در حیاط زندان قدم میزدیم که خبر آوردند عدهای زندانی را آوردهاند و قرار است پشت در هشتی تقسیمشان کنند. ما رفتیم و از لای درز آهنی در، تماشا کردیم. حدود ده پانزده نفر بودند، بعضیها با ریش و بعضیها بیریش! آقای غفاری هم در بین آنها بود. آن روزها سرهنگ زمانی رئیس زندان و بسیار مرد خشنی بود. همینکه چشمش به آقای غفاری افتاد که محاسن بلندی داشت، گفت: «هر کس اینجا بیاید دستور میدهم ریشش را بزنند، مگر اینکه بگویی: لعنت بر خمینی! وگرنه دستور میدهم ریش تو را هم بزنند!» آقای غفاری زیر بار نرفت و سرهنگ زمانی بلافاصله به سلمانی زندان گفت برود و ریش او را کوتاه کند! بعدها این سلمانی حرف جالبی به من زد و گفت: «میدانستم سرهنگ زمانی بالاخره یک روز این دستور را میدهد، برای همین ماشین اصلاح شماره 2 را آوردم که دستکم ته ریشی روی صورت آقای غفاری بماند و خیلی اذیت نشود!»
□ واکنش این رفتار اهانت آمیز در رفتار و منش شهید غفاری چه بود؟ ظاهرا از جنبه روحی برای ایشان سخت بود؟
همین طور است. آن روزها در هفته، یک روز نوبت حمام داشتیم. مرحوم مهدی عراقی رئیس حمام بود. زندانیهای بند 2 و 3 صف میکشیدند تا کسانی را که تازه بازداشت شده بودند، ببینند. در صف آقای هادی خامنهای را دیدم و سراغ آقای غفاری را گرفتم. گفت: «به خاطر اینکه ریشش را زدهاند عزا گرفته است و از سلولش بیرون نمیآید!» گفتم: «بروید از قول من بگویید: ریش که غصه ندارد، دوباره در میآید!» ایشان گفت: «حتماً به او میگویم» هفته بعد هم برای حمام به بند 3ـ2 رفتیم، ولی باز آقای غفاری نیامد! بعد از مدتی ایشان را به بند 7ـ1 منتقل کردند. ایشان بند یک بود، من بند هفت بودم. هیچ کدام نمیتوانستیم به بند هم برویم، ولی در حیاط آزاد بودیم که با هم راه برویم. ایشان با هیچکسی جز من در حیاط راه نمیرفت. در این فاصله از منبرها، سختیها و مشکلاتی که از سر گذرانده بودیم حرف میزدیم. شکنجه و این حرفها مال کمیته مشترک بود و کسی در زندان قصر شکنجه نمیشد، مگر اینکه از او خطایی سر میزد. در زندان قصر فقط دوره محکومیت را سپری میکردیم.
□ درباره چه موضوعاتی حرف میزدید؟
بیشتر درباره شخصیت امام، زندانیها و خانوادههایمان حرف میزدیم و ابداً راجع به واژگونی رژیم و روی کار آمدن حکومتی به رهبری امام حرفی نمیزدیم. صبحها و بعد از ظهرها را در حیاط با هم میگذراندیم. تا یک روز ساعت یازده صبح آقای معادیخواه به من گفت: حال آقای غفاری خوب نیست و فکر میکنم سکته مغزی کرده باشد! واقعاً نگران شدم. مرا که در بند 7 بودم به بند یک راه نمیدادند. به پاسبان بند 1 گفتم: «من و آقای غفاری هر دو روحانی هستیم و هر روز در حیاط با هم قدم میزنیم. سخت نگران حال او هستم. اجازه بده بروم و او را ببینم» آدم خوبی بود و گفت: «برو، ولی خیلی زود برگرد، والا برایم دردسر درست میشود!» آقای غفاری با جوانی به اسم صدر که پدرش از اقوام امام موسی صدر بود، همسلول بود. یادم هست عید بود و چپیها و مجاهدین صدای تلویزیون را حسابی بلند کرده و بزن و بکوب راه انداخته بودند! رفتم و دیدم آقای غفاری با حال بدی دراز کشیده و پنج شش قرص سفید هم روی زمین کنارش افتاده است! از دکتر که برای معاینه او آمده بود، قضیه را پرسیدم. گفت: ایشان سکته مغزی کرده و نصف بدنش فلج شده است! کنارش نشستم و گفتم: «آقا شیخ حسین! مرا میشناسی؟» با لکنت اسمم را گفت. دست راستش هنوز فلج نشده بود. آن را کمی بالای سرش آورد و متوجه شدم از صدای تلویزیون ناراحت است. داخل راهرو رفتم و گفتم: «مگر شما انسان نیستید؟ این بنده خدا دارد میمیرد! صدای تلویزیون را کم کنید» اول کمی صدا را کم، ولی دو باره زیاد کردند! به طرف در هشتی رفتم که بگویم باز هم پزشک بیاید که زندانبان گفت: چندین بار درخواست پزشک کردهایم، ولی آنها آخرش همین چند تا قرص را انداخته و رفتهاند! کاری از دستم برنمیآمد. به بند 7 برگشتم تا ناهار بخورم و دو باره به بند یک برگردم. وقتی برگشتم، به من گفتند: آقای غفاری را بردهاند! از درز آهنی هشتی نگاهی به داخل انداختم و دیدم ایشان را لای پتوی سیاهی پیچیدهاند و هفت هشت تا پاسبان هم دارند دور ایشان میگردند و میخندند! از دیدن این صحنه به شدت ناراحت شدم، ولی امکان اینکه بتوانم کاری بکنم و عکسالعملی نشان بدهم، وجود نداشت. باز به حیاط برگشتم. کمی بعد دوباره از لای در آهنی هشتی نگاه کردم و دیدم ایشان در آنجا نیست. حدود سه ساعت بعد پاسبانی که با ما رفیق بود آمد و به من خبر داد ایشان را به درمانگاه بردهاند و در آنجا فوت کرده است. بسیار ناراحت شدم. فقط یک نکته را حتماً باید بگویم حرفهایی که درباره اره کردن، مته کردن، روغن داغ و امثالهم راجع به جنازه مرحوم آقای غفاری در زندان میزنند دروغ است.
□ به نظر شما کمکهای پزشکی لازم درباره ایشان انجام شد؟ و اگر نشد چرا؟
درباره هیچکس نمیشد! همه کسانی را که بیمار میشدند به درمانگاه میبردند، اما خیلی دیر! اگر کسی در سلولش مریض میشد و حتی وضعیت اضطراری پیدا میکرد، باید کلی التماس و اصرار میکردیم تا او را به درمانگاه ببرند. همه اینها بود و انواع و اقسام فشارها و شکنجههای روحی وجود داشت، ولی اینکه در زندان قصر کسی را شکنجه داده باشند، بعید است. اگر هم آقای غفاری در کمیته مشترک شکنجه شده بود، لااقل به من حرفی نزد ومن از چنین چیزی خبر ندارم. احتمالاً فرزندان ایشان این چیزها را بهتر میدانند، اما علت مرگ بر اساس آنچه که همسلولی ایشان آقای صدر، دکتر افتخاری پزشک زندان و پاسبان امینی که خبر فوت ایشان را به من داد، گفتند: سکته مغزی بود.
□ پزشکی قانونی اگر آثار شکنجه را در بدن کسی میدید، راحت جواز دفن صادر میکرد؟
پزشکی قانونی کاری به این کارها نداشت و برای خودش دردسر درست نمیکرد و جواز دفن را به دستور شهربانی و ساواک صادر میکرد.
□ آیا ممکن بود ساواک جنازهای را بهطور مخفی دفن کند؟
از ساواک هر کاری برمیآمد. راحت جنازه را لای یک پتو میگذاشتند و میبردند دفن میکردند.
□ از مراسم تشییع ایشان چه اخباری به شما رسید؟
آن موقع در زندان بودم. بعد از 15 خرداد 1342 مردم مثل بشکه باروت و منتظر جرقه بودند تا منفجر شوند، به همین دلیل هر فرصتی را غنیمت میشمردند و صدای اعتراضشان بلند میشد. برای مثال خودم در مراسم تشییع جنازه مرحوم قریشی بودم که درگیری پیش آمد و تابوت از دست جمعیت افتاد و رئیس کلانتری 13 تهران به من گفت: تو باعث شدی جنازه بیفتد و فردا صبح باید به کلانتری بیایی! البته فردا صبح بهجای کلانتری، به نجفآباد اصفهان منزل آقای منتظری رفتم. بعد هم مدتی همراه با آقای مروارید در اصفهان در منزل آقایی که دفتر اسناد رسمی داشت، ماندیم. یا تشییع جنازه شیخ حسن خندقآبادی که جنازه را تا قبرستان ابنبابویه بردیم و مردم تظاهرات کردند. یا تشییع جنازه مرحوم کافی در مشهد که جمعیت زیادی آمده بود و تظاهرات شد. غرض اینکه مردم از هر فرصتی برای اعتراض به رژیم شاه استفاده میکردند. تشییع جنازه مرحوم آقای غفاری هم به تظاهرات و درگیری کشیده بود و خبر آن در سراسر ایران هم انعکاس گستردهای داشت. شاه کاری کرده بود که کسی جرئت حرف زدن، اعلامیه دادن و حرف زدن روی منبر نداشت. اینجور واکنشهای مردمی فضا را میشکست و زمینه را برای انقلاب آماده میکرد.
ما میخواستیم هر جور شده است کلک رژیم شاه را بکنیم و هر کاری که از دستمان برمیآمد میکردیم. مردم دلشان از دست رژیم پهلوی خون بود. امام تبعید شده بودند و اختناق راه نفس همه را بند آورده بود. گاهی خبر پخش میشد که فلانی در زندان زیر شکنجه مرده است. بعضی وقتها این اخبار واقعی بودند و گاهی هم نبودند، اما مردم برای مبارزه با رژیم همه را تکرار میکردند و آتش تنور مبارزات را گرم نگه میداشتند. مأموران ساواک رحم حالیشان نمیشد. چند بار به خانهام ریختند و همه کتابها و نوارهایم را بردند و بهقدری خشن رفتار کردند که فرزند کوچکم تا چند روز بیمار بود، اما دروغ گفتن در هر دوره و زمانهای بد است. شایعه ریختن روغن زیتون داغ در زندان در حالی که پیدا کردن روغن زیتون در بیرون از زندان هم کار آسانی نبود، یا سوراخ کردن سر زندانیها با مته دروغ است.
□ از تأثیرات شهادت آیتالله غفاری بر جامعه بگویید.
پس از فوت ایشان، خیلی در زندان نماندم و در 12 اسفند سال 1353 آزاد شدم. البته شانس آوردم، چون اگر فقط یک روز دیگر مانده بودم همراه بقیه از زندان قصر به زندان اوین منتقل میشدم و باید ملیکشی میکردم، یعنی در حالی که دوره محکومیتم تمام شده بود، دورهای را که معلوم هم نبود چقدر خواهد بود علاوه بر مجازاتم زندانی میکشیدم.
آیتالله غفاری از علمای برجسته قم بود. در تهران مسجد شیخ فضلالله نوری را احیا کرد و پیشنماز آنجا بود. در تهراننو هم داشت مسجد میساخت، بنابراین خیلیها ایشان را میشناختند و خبر فوت ایشان سر و صدای زیادی را به راه انداخت و آثار عمیق و گستردهای در سراسر ایران داشت. یادم هست موقعی که مرحوم آیتالله سعیدی در زندان قزلقلعه به شهادت رسید، ازغدی رئیس شکنجهگرهای ساواک مرا به اتاق ساقی احضار کرد و گفت: «من خودم جوراب و دستمال را از حلق سعیدی بیرون کشیدم!» میخواست بگوید سعیدی خودکشی کرده است، ولی از همین حرفها فهمیدم آن مردک خبیث خودش آقای سعیدی را خفه کرده است!
در هر حال خبر کشته شدن علما، از جمله آیتالله سعیدی و آیتالله غفاری بازتاب فوقالعاده گستردهای داشت و حتی رادیوهای خارجی هم اخبارش را پخش میکردند.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
"موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران"
در سال ۱۳۳۰ سینماى ایران شش تولید داشت. کمرشکن نخستین فیلم سال ۳۰ بود. این فیلم ساختهٔ ابراهیم مرادى است که در سینما مایاک نمایش یافت.
مستى عشق ساختهٔ دکتر کوشان با بکارگیرى امکانات تکنیکى و نیروهاى تازه موقعیت خود را دوباره تثبیت کرد و موفقیت حاصل کرد. وى براى این فیلم شمارهٔ اول بولتن عالم هنر را در شهریور ۱۳۳۰ پنج روز پیش از نمایش فیلم منتشر کرد و صفحاتى را به این فیلم اختصاص داد.
شکار خانگی دومین فیلم ۱۶ میلیمترى و سومین تولید ۱۳۳۰ بود که به کارگردانى على دریابیگى و تهیهکنندگى محسن بدیع ساخته شد. ناصر ملکمطیعى نقش کوچکى در آن ایفا کرد. استقبال از این فیلم متوسط بود.
دستکش سفید حاصل کار پرویز خطیبى چهارمین فیلم سال بود و موفقیت بىسابقهاى داشت. استودیو البرز بخاطر این موفقیت دست به توسعه زد و نشریهاى بنام عالم سینما را منتشر کرد که در فروردین ۱۳۳۱ چاپ شد.
فیلم بعدى پریچهر بود که موفقیتى نداشت و استودیو تهران فیلم که بخاطر تهیه این فیلم تأسیس شده بود، با شکست روبرو شد و به تعطیلى انجامید.
آخرین فیلم سال ۱۳۳۰ خوابهاى طلایی بود که به همت برادران رشیدیان ساخته شد. آنها استودیو مدائن را بوجود آوردند و این فیلم در اسفند ماه در سینماهاى رکس و هما به نمایش درآمد.
سینماى ایران در فاصلهٔ ۱۳۳۱ تا ۱۳۴۷، ۴۹۵ فیلم عرضه کرد. در ۱۳۳۱ هفت فیلم عرضه شد. نخستین فیلم مادر بود که توسط پارس فیلم ساخته شد و دلکش در این فیلم براى دومین بار ظاهر شد. کارگردان فیلم دکتر کوشان بود فیلم با رعایت کلیهٔ موازین اقتصادى ساخته شدو در کل فروش خوبى داشت.
عمر دوباره نخستین فیلم پرویز خطیبى تولید ۱۳۳۱ است که دومین محصول استودیو البرز است و موفق نمىشود.
زنده باد خاله محصول استودیو البرز و خطیبى در سینما البرز به نمایش درآمد و از نظر مادى و نیز هنرى یک شکست کامل بود.
دزد عشق محصول پارس فیلم با بازى مجید محسنی، یک کمدى موزیکال بود که در آبان ۱۳۳۱ به نمایش درآمد و استقبال مناسبى از آن صورت گرفت.
ولگرد فیلم بعدى است که در آذرماه روى پرده رفت و رکورد فروش را به دست آورد. و توانست نظر مساعد مطبوعات و دستاندرکاران را نیز بعنوان کاملترین فلیم تا آن زمان بدست آورد. کارگردان و نویسندهٔ ولگرد مهدى رئیس فیروز بود. این فیلم باعث شهرت ناصر ملکمطیعى شد. فیلمبردار، تهیهکننده و مدیر فنى فیلم، مهندس محسن بدیع بود این فیلم نخستین بار تحسین نویسندگان مطبوعات را برانگیخت و آنان در این خصوص اتفاقنظر داشتند.
ناصر ملک مطیعى در دو چهره متفاوت از فیلم ولگرد (1331)
همزمان با ولگرد دو فلیم یاغى و حاکم یکروزه به نمایش در مىآیند که موفق نیستند ولى ضررى را نیز متحمل نمىشوند.
یاغى اولین حضور بشارتیان در سینماى ایران بود.
در ابتداى سال ۱۳۳۲، سه فیلم بطور همزمان به نمایش درآمد: افسونگر، گلنسا و جدال با شیطان؛ و چند مرکز فیلمسازى مثل دیانا فیلم، عصر طلائی، عمرخیام، شرق، ایراننو، جهان فیلم اعلام موجودیت کردند.
در تولیدات سینماى ایران در سال ۱۳۳۲، فیلم یک نگاه موردى استثنایى و رکوردار است که نمایش آن در سانس دوم اولین روز متوقف شد.
اشتباه فیلم پنجم سال ۳۲، در فروردین روى پرده رفت و موفق نبود.
گرداب با بازى ملکمطیعی، نخستین فیلمى بود که به اجبار از پشت صحنهٔ آن گزارش تهیه شد و دلیل آن خالى ماندن فیلم خام در پایان فیلم بود. این فیلم نیز موفق نبود.
چهرهٔ آشنا با مشهدى عباد (نخستین تولید استودیو عصر طلایی)؛ گناهکار (استودیو البرز)؛ میهنپرست (ایرج فرهوشی، مظفر میزانى و نقشینه)؛ مریم فیلمهاى دیگر بهار ۱۳۳۲ بودند. در تابستان ۳۲، اتفاقات سیاسى از جمله کودتا و سقوط دکتر مصدق اتفاق افتاد و بعد از کودتا نخستین فیلم لغزش ساختهٔ استودیو البرز بود. در مهرماه، دو فیلم محکوم بىگناه و شبهاى تهران (کوشان و یاسمی)، تحرکى تازه بین فیلمسازان و استودیوها ایجاد کردند. فیلمهاى بعدى سال ۳۲ عبارتند از:
ملانصرالدین، بازگشت، یاغی (بشارتیان)، بىپناه، نیمه راه زندگی (بشارتیان)، پیوند زندگی (ابراهیم مرادی) دختر سرراهی (استودیو کاویان)، دختر چوپان، غفلت (پارس فیلم)
در سال ۱۳۳۳ عوارض شهردارى براى سینماها ۱۵ درصد افزایش مىیابد و اعتراضات شکل مىگیرد. استودیوها تولیدات خود را متوقف مىکنند. بعد از بىنتیجه ماندن اعتراضها تنها اقدام افزایش ۲ ریالى بلیط سینماهاست. ناچار تولیدکنندگان کار خود را از سر مىگیرند و در عین حال مبارزات خود علیه شهردارى را ادامه مىدهند. سال ۳۳، سال تردید و یأس سینماى ایران است.
فیلمهاى سال ۱۳۳۳عبارتند از: گمگشته (حبیبالله حکیمیان، صمد صباحی)، مراد (سردار ساگر)، دسیسه (دکتر کوشان، على کسمائی)، دخترى از شیراز (ساموئل خاچیکیان)، تقدیر (ترو آل گیلانی)، دستبرد (آل گیلانی)، سرنوشت در را مىکوبد (حسن شیروانی)، بر باد رفته (سرژ آزاریان) ، کینه (پرویز خطیبی)، محکوم به ازدواج (پرویز خطیبی)، شبهاى معبد (بشارتیان)، نقلعلی (خطیبی)، قیام پیشهوری (خطیبی)، آغامحمدخان قاجار (دکتر کوشان)، میلیونر (امین امینى / عصر طلائی)، ماجراى زندگی (محتشم)، شاهین طوس (کریم فکور / پارس فیلم)، عروس دجله (محمد شبپره)
سال ۳۳ بهدلیل مشکل عوارض سنگین شهردارى که به ۴۰ درصد افزایش یافته بود و نیز به دلیل عدم استقبال تماشاگران و انتقاد سخت نویسندگان سینمایی، سال یأس و نومیدى سینما بود.
فیلمسازان، سینماداران، تماشاگران، منتقدان، واردکنندگان همه وهمه در سال ۱۳۳۴ موقعیت خطیر سینما را درک کرده و آن را علنى کردند و همه منتظر یک تحول بودند.
در این سال فیلمهای: عشق راهزن (سیامک یاسمی)، چهارراه حوادث (ساموئل خاچیکیان)، براى تو (جمشید شیبانی)، امیرارسلان (پارس فیلم)، پایان رنجها (جلیل غدیری، مهندس بدیع، سرهنگ منوچهری)، آخرین شب (استودیو عقاب)، خواب و خیال (مجید محسنی)، دزد بندر (دکتر کاوسی)، آخرین شب، فرزند گمراه (عصر طلایی)، مهتاب خونین (موشق سروری، کاراوان فیلم)، خون و شرف (استودیو دیانا)، خسیس (رضا زندی)، پنجمین ازدواج (نصرتالله وحدت)، خانه شیاطین (پرویز خطیبی)، دماغ سوختهها (مهدى بشارتیان) ساخته و به نمایش در آمدند.
�امیر ارسلان� پرفروشترین فیلم تاریخ سینماى ایران شناخته شده است.
در سال ۱۳۳۵، سینماى ایران در یأس و اضطراب به سر برد. در این سال فیلمهاى خارجى دوبله شدند. بخصوص فیلمهاى هندى رونق داشتند و هر تلاشى با بىمهرى تماشاگران روبرو مىشد. به همین دلیل هنرمندان سینما در عرصههاى دیگرى مثل تئاتر، دوبله، ورود فیلم، و ... پرداختند. تنها در استودیو پارس با همت و هدایت دکتر کوشان، پس از موفقیت فیلم امیر ارسلان، فیلمهاى مختلف تاریخى و افسانهاى جلوى دوربین مىرفت. موقعیت سینماى ایران کمتر از مرگ نبود؛ زیرا همان چند تولید اندک هم امکان عرضه نداشتند. در این شرایط زندگى شیرین است توسط مجید محسنى ساخته شد. فیلمهاى بعدی، مستشار جزیره (شیبانی) و اتهام (عبدالله بقائی، سیامک یاسی) بودند.
خورشید مىدرخشد موفقترین فیلم سال ۳۵ است که توسط سردار ساگر ساخته شده است. بوسه مادر (عطاءا... زاهد)، مرجان (شهلا)، یوسف و زلیخا (یاسمی)، هفده روز به اعدام (دکتر کاوسی)، فیلمهاى بعدى بودند.
مرجان حاصل تجربهٔ نخستین هنرمند زن در سینماى ایران است که جنجال زیادى بپا مىکند ولى شهلا سازندهٔ فیلم پس از آن از سینما کناره مىگیرد.
سال ۳۵ با جاروجنجالى برابر همهٔ سالهاى عمر سینماى ایران در مطبوعات، در برابر بىتفاوتى تماشاگران پایان مىیابد.
سال ۱۳۳۶ در ناامیدى و یأس آغاز شد. دو فیلم رستم و سهراب (مهدى رئیس فیروز) و قزل ارسلان (پارس فیلم) آغازر این سال هستند. رستم و سهراب با بازیگران پر هیبت، دکورهاى عظیم، لشکرکشی، نیررتن به تن، آوازهاى الهه، داریوش رفیعى و مصطفى پایان و ... هیچکدام تماشاگر را جذب نمىکند.
مردى که رنج مىبرد ساخته محمدعلى جعفرى با شکست مواجه مىشود. اما بلبل مزرعه جان تازهاى به پیکر بىروح سینما مىٔدهد و مورد استقبال قرار مىگیرد. این فیلم ساختهٔ مجید محسنى است. این فیلم براى اولین بار در خارج از کشور نمایش مىیابد و موفقیت کسب مىکند.
مجید محسنى و حمید قنبرى در نمایى از بلبل مزرعه (محسنی،1336)
فیلمهاى بعدى بازگشت به زندگی (زاهد، عصر طلائی، ملکمطیعی)، یعقوب لیث صفاری (منوچهر زمانی)، برهنهٔ خوشحال (عزیز رفیعی)، مادموازل خاله (عصر طلائی)، شبنشینى در جهنم (موشق سروری، ساموئل خاکیچیان)، بهلول (صادق بهرامی)، نردبان ترقی (پرویز خطیبی)، ظالم بلا (سیامک یاسمی)، هستند.
شبنشینى در جهنم در تیرماه ۳۷ در جشنواره برلین به نمایش درآمد. سینماى ایران در نیمسال دوم اوج مىگیرد. صدرفهرست شبنشینى در جهنم قرار دارد و بعد مادموازل خاله. سینماى ایران جان تازهاى مىگیرد.
سال ۱۳۳۷ با شاباجى خانم محصول پارس فیلم آغاز مىشود. کارگردان مهدى سهیلى است و قصد دارد کمدى مفرحى عرضه کند که موفق نمىشود.
دومین محصول طوفان در شهر ما ساختهٔ ساموئل خاچیکیان است که نخستین محصول آژیر فیلم مىباشد. سانسور در سال ۳۷ شدت یافته بود این فیلم را گرفتار مىکند و سرانجام فیلم دچار آشفتگى مىشود ولى رویهم رفته موفقیتى کسب مىکند.
روزنهٔ امید (سردار ساگر)، ماجراى استودیو (حیدر صارمی)، چهل طوطی (بشارتیان، هوشنگ مرادی)، انگشتر جادو (بشارتیان) فیلمهاى بعدى هستند که مورد توجه واقع نمىشوند. همینطور بیژن و منیژه (منوچهر زمانی، سیامک یاسمـی)؛ عطاءالله زاهد با چشم براه که موفقیتى کسب مىکند، از سینما کناره مىگیرد.
آقاى اسکناس (امین امینی)، قاصد بهشت (خاچیکیان)، لات جوانمرد (مجید محسنی)، جنوب شهر (فرخ غفاری، سیاوش عماد) فیلمهاى سه بعدى این سال هستند. جنوب شهر در روز سوم نمایش توقیف مىشود و مجدداً با حذف بخشهایى همچنان نمایش آن معوق مىماند. چند سال بعد با افزودن صحنههایى به فیلم اجازه نمایش مىگیرد و به رقابت در شهر تغییرنام مىدهد.
مجید مجیدی و تقی ظهوری در نمایی از لات جوانمرد
عروس فراری نخستین تولید اسکوپ و رنگی سینماى ایران است که توسط اسماعیل کوشان عرضه مىشود. و با استقبال فراوان روبرو مىشود. اما مطبوعات نظر مساعدى ندارند.
نمایی از فیلم عروس فراری
همه گناهکاریم به کارگردانى عزیز رفیعى با شکست روبرو مىشود و بعد طلسم شکسته موفق به جذب تماشاگر و نظر مساعد مطبوعات مىگردد. این فیلم بعداً بطور رسمى در جشنواره آسیایى در کراچى و جشنواره برلین شرکت مىکند. کارگردان این فیلم سیامک یاسمى است.
سردار ساگر (1282-1351)، فیلمساز هندى الاصل که با مراد در سال 1333 فعالیتش را در سینماى ایران آغاز کرد و تا 1348 به کارش ادامه داد.
دشمن زن (خطیبی) نخستین محصول
استودیو اطلس فیلم زمانى به نمایش
در مىآید که عوارض شهردارى به
بیست درصد تقلیل یافته، اما این
اثر مورد استهزا و انتقاد واقع شد.
در پایان سال ۳۷، بنظر مىرسد که
بحران در سینماى ایران مرتفع شده و
تماشاگران شور و شوق سابق را از خود
نشان مىدهند و جهش تازهاى در
فیلمسازى آغاز مىگردد.
در بهار ۱۳۳۸ بیش از پنجاه فیلم در مرحلهٔ طرح، تدارکات، فیلمبردارى و یا آمادهٔ نمایش اعلام مىشود. نیمى از آنچه که در سال ۳۸ عرضه مىشود، متعلق به کسانى است که براى اولین بار به سرمایهگذارى و تأسیس دفاتر و مراکز فیلمسازى اقدام کردهاند.
یکى بود یکى نبود (صبحی، روشنیان)، فرشتهٔ وحی (مهدى بشارتیان)، پسر دریا (شاپور یاسمی، پارس فیلم)، دست تقدیر (احمد گرجی، اطلس فیلم)، چک یک میلیون تومانی ، دو عروس براى سه برادر (محمد عبدی)، سایه، بىستارهها (محمد متوسلانی، گرشا رئوفی، منصور سپهرنیا، اثر خسور پرویزی)، هالو (حسین امیرفضلی)، عشق و حمایت (امیرفضلی)، افسانهٔ شمال (حسین ناظمزاده، دیبا فیلم، ساختهٔ ابراهیم باقری)، در جستجوى داماد (آرامائیس آقامالیان) از فیلمهاى سال ۳۸ بشمار مىروند.
بىستارهها نخستین تجربهٔ خسروپرویزى است که شباهتهایى به ولگردها ساخته فدریکو فلینى دارد. این فیلم نخستین کار مستقل گروه متوسلانی، رئوفى و سپهرنیا است، که رویهم رفته کارکرد خوبى داشت و درآمد قابل توجهى بهمراه آورد.
در جستجوى داماد نخستین ساختهٔ آقامالیان بود. وى تحصیلکردهٔ آلمان بود و با مطالعات خود در تکنیک سینما و دیدى زیباشناسانه و تسلط در بازى گرفتن، تمایزى از خود بروز داد و فعالیت وى را تضمین کرد. کارکرد فیلم متوسط بود.
عروس کرومه (فرخ غفاری)، شانس و عشق و تصادف (حسین مدنی، ناجى عقراوی)، اینم یه جورشه (عزیر رفیعی)، روز گمشده (منصور روحی)، بازى عشق (اطلس فیلم)، آقا جنى شده (امینی، اصغر تفکری، عصر طلائی)، تپه عشق (ساموئل خاچیکیان)، دوقلوها (شاپور یاسمى / نخستین فیلم اسکوپ و سیاه و سفید سینماى ایران)، گوهر لکهدار (ناتائیل زبولانی، ابراهیم مرادی)، آسمان جل (نصرتالله وحدت)، چشمهٔ آب حیات (سیامک یاسمی، پارس فیلم، نخستین فیلم محمدعلى فردین)، مىمیرم براى پول (رئیس فیروز)، آقاى شانس (محمد درمبخش)، جوانان امروزی (عبدالعلى منجم، حکیمی)، داماد میلیونر (عشقی، آسیا فیلم)، فیلمهاى بعدى سال ۳۸ بودند.
به این ترتیب در سال ۳۸ بار دیگر سینماى ایران گرفتار بحران تازهاى مىشود.
سال ۱۳۳۹ در شرایطى آغاز مىشود که دستاندرکاران سینما به رکودها و رونقها و تلخى و شیرینى متناوب آن واقفند، اما علل را درک نمىکنند.
در سال ۳۹ سندیکاى تهیهکنندگان فیلم شکل گرفت، اما توان کافى و معیار مناسبى جهت بررسى کیفى فعالیتهاى دستاندرکاران نداشت.
فیلمهاى این سال عبارتند بودند از:
شیرفروش (دکتر کوشان)، دوستان یکرنگ (عباس شباویز)، بیم و امید (احمد گرجی)، صفرعلی (سعید نیوندی)، آخرین هوس (بابک آودیسیان)، ماجراى پروین (مهدى بشارتیان)، فردا روشن است (سردار ساگر)، شدشدنشدنشد (هوشنگ شفتی)، چشمهٔ عشاق (صمد صباحی، ویگن، آژیرفیلم)، عروسک پشت پرده (مجید محسنی)، پول حلال (فریدون قوانلو)، آیینه تاکسی (عزیز رفیعی، شکرالله رفیعی، عباس همایون)، اول هیکل (سیامک یاسمی)، بچه ننه (امین امینی)، آرشین مالالان (صباحی، ویگن)، دخترى از اصفهان (گرجی)، ستارگان مىدرخشند (محمدعلى زرندی، نخستین بازى پوران)، آرامش قبل از طوفان (خسرو پرویزی)، کى به کیه (رضا کریمی، على تابش، عزیزا...، بهادری)، پیمان (مهدى رئیس فیروز)، فرشته فراری (احمد گرجی)، بچههاى محل (آرامائیس آقامالیان، محمد متوسلانی)، مروارید سیاه (سیامک یاسمی، دکتر رفیع)، ماجراى جنگل (مهندس مهدى میرصمدزاده)، حادثهٔ جزیره (بشارتیان)
سینماى ایران در سال ۳۹ با شکست شروع مىکند و به همین ترتیب پایان مىیابد. بدون آنکه بین ۲۷ نمونهٔ عرضه شده حتى یک فیلم با ارزش وجود داشته باشد.
دههٔ ۴۰ در موقعیتى آغاز مىشود که سینما چهاردهمین سال حیات خویش را در مرحلهٔ تولد دوم آغاز مىکند. در این زمان صاحبنظران و نویسندگان سینمایى سعى در ایجاد سینمائى مستقل داشتند و سعى مىکردند با حمایت و راهنمایىهاى خود این خواسته را عملى سازند. اما بدلیل فقدان ادراک و معرفت کافى و نیز تلقى سودجویانه و کاسبکارانهٔ اکثریت دستاندرکاران سرانجام اهل قلم از توجه خود به تولیدات سینماى ایران کاستند و به این ترتیب اکثریت فعال بىفرهنگ در سینماى ایران، بدون دغدغه از هشدارها و بیمها و انتقادها به کسب خویش مشغول شدند.
طى سال ۱۳۴۰، ۲۷ فیلم عرضه شد که ۱۳ فیلم به حداقل فروش دست یافت و بقیه فروش بالاترى داشتند. تنها دو فیلم کمتر از سقف تعیین شده کارکرد داشتندو به شکست منجر شدند.
نخستین فیلم سال ۴۰، عمو نوروز ساخته سیامک یاسمى بود، دندان افعى و سایهٔ سرنوشت از اسماعیل کوشان فیلمهاى بعدى بودند. نمایشهاى بعدى به فیلمهاى دختر همسایه و انسان پرنده (پرویز خطیبی)، آتشپارهٔ تهران (فرجالله نسیمیان)، آهنگ دهکده (مجید محسنی)، مرغابى سرخکرده (نصرتا... وحدت)، عسل تلخ (حسین مدنی)، دام عشق (عزیزالله رفیعی)، خروس بىمحل (عزیزا... رفیعی)، خانم عوضى گرفتی (حسین مدنی)، آتش و خاکستر و دخترى فریاد مىکشد (خسرو پرویزی)، فریاد نیمهشب (ساموئل خاچیکیان)، یک قدم تا مرگ (خاچیکیان)، دختران حوا وگرگ صحرا (سعید نیوندی)، على واکسی (سردار ساگر) بیوههاى خندان (نظام فاطمی)، تازه بدوران رسیده (محمود کوشان)، گلى در شورەزار (مهدى رئیس فیروز)، عشق و حماقت (حسین امیرفضلی)، عشق بزرگ (محمدعلى جعفری)، پستچی (رفیع حالتی)، صد کیلو داماد (عباس شباویز)
در آغاز سال ۴۱ از بین ۵۰ عنوانى که در مراحل مختلف تدارکات، فیلمبرداری، تدوین و یا امور فنى بودند، تنها ۲۷ عنوان امکان نمایش یافتند و یازده تهیهکننده و ۸ کارگردان جدید معرفى شدند.
فیلمهاى سال ۱۳۴۱، سبک و معمولى و اکثراً فاقد جذابیت بودند. توفیق تجارى این سال به فیلم دلهره تعلق داشت و چند فیلم کلاه مخملی ، گذشت و عروس دهکده . سال ۴۱ با قلم کلاه مخملی (دکتر کوشان) و دخترها اینطور دوست دارند (اسماعیل پورسعید) آغاز مىشود. کلاه مخملی نخستین فیلم وایداسکرین رنگی سینماى ایران است.
انتقام روح و اهریمن زیبا دو فیلم دیگرى هستند که دکتر کوشان در سال ۴۱ به نمایش در مىآورد. انتقام روح یک کمدى ترسناک با شرکت مجید محسنى است و اهریمن زیبا یک درام جنایی. سایر فیلمهاى این سال عبارتاند از:
گربهٔ وحشی (پرویز خطیبی)، آخرین گذرگاه (خسرو پرویزی)، زمین تلخ (خسرو پرویزى و اصغر بیچاره)، طلاى سفید (جمشید شیبانی)، ورپریده (سیامک یاسمی)، سوداگران مرگ (ناصر ملکمطیعی)، عروس دهکده (ملکمطیعی)، نصیب و قسمت (ابراهیم باقری، فرجالله نسیمیان)، خداداد (امین امینی)، پنجه (امین امینی)، مکر ابلیس (ابوالقاسم جنتى عطایی)، گل گمشده (عباس شباویز)، زن دشمن خطرناکى است (رضا کریمی)، لالهٔ آتشین (محمود نوذری)، کلید (محمود نوذری، ژرژ لیچنسکی)، ساحل دور نیست (سردار ساگر)، گذشت (نسیمیان)، اشک شوق (احمد صفایی)، گرگهاى گرسنه (محمدعلى فردین)، چادرنشینها (على محزون، اکبر سلیمان حشمتی)، دلهره (خاچیکیان)، در انتهاى ظلمت (ابوالقاسم ملکوتی)، قربون خودم (محسنی).
ادامه دارد
تصویری که در زیر میبینید یکی از بزرگترین تصاویری است که تا به حال آماده شده است. این باقیماندهی ابرنواختری که در فاصلهی ۱۵۰۰ سال نوری از ما در صورت فلکی قو (دجاجه) قرار دارد به حلقهی قو مشهور است.
دوربین میدان دید باز تلسکوپ ۰٫۹ متری WIYN در کیت پیک آریزونا این تصویر
را گرفته است. ابرنواختری که ۵-۱۰ هزار سال پیش در این منطقه منفجر شده،
این ابر گازی را از خود به جا گذاشته است، پهنایی که ابرگازی در آسمان
میپوشاند ۴۵ برابر پهنای ماه کامل است. در این تصویر هیدروژن آلفا، گوگرد و
یونهای اکسیژن به رنگهای سرخ، سبز و آبی دیده میشوند. چنین تصویری نشان
میدهد که حتی تلسکوپهای کوچک هم اگر به دوربینهای پیشرفته مجهز شوند
میتوانند تصاویری بسیار عالی و علمی بگیرند.
در سال ۱۷۸۴ برای نخستین بار ویلیام هرشل حلقهی قو را رصد کرد و این
سحابی آنقدر بزرگ است که هر بخش آن به عنوان سحابی و جرمی مجزا از بخشهای
دیگر نامگذاری شد. مثلاً NGC 6992, NGC 6995 ،IC 1340 که در سوی چپ تصویر
دیده میشوند و NGC6974 و NGC6979 بالا و مرکز تصویر، NGC 6960 یا سحابی
پرده (نقاب) در سوی راست تصویر دیده میشوند. ستارهی درخشانی که در لبهی
غربی تصویر دیده میشود ستارهی ۵۲- قو است که ارتباطی به ابرنواختر منفجر
شده ندارد.
اخبار و مقالات آذر ماه 1391